سفارش تبلیغ
صبا ویژن


باران -


درباره نویسنده
باران -
h.m
من موجودی هستم که بارها و بارها از خدا علت خلقتم را پرسیده ام و خدا هر بار دلیلی را برایم آورد. حال می دانم که خیلی مهم هستم.برا همین به خودم اجازه می دهم که بنویسم و از دیگران هم می خواهم که بخوانند... هر چه باشم هستم.
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
محرم
درد واره
افتتاحیه
نوروز
دل تنگی ها
امان از نوشابه
حاشیه ومتن سفر کربلا ونجف
از این ور از اون ور
بهمن 1385
مرداد 1386
مهر 86
خرداد 87
اسفند 86
بهمن 86
مرداد 86
خرداد 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
پدر
فروردین 88
شهریور 88
فروردین 89


لینکهای روزانه
برترین مطالب مذهبی تبیان [5]
برترین مطالب مذهبی تبیان [1]
برترین مطالب مذهبی تبیان
چرا ذرت پف می کند؟ [5]
12 مجسمه اریگامی باورنکردنی!! [8]
ویندوز خود را قانونی کنید!!! [3]
ویژه نامه جهاداقتصادی [2]
مجسمه های شنی [7]
وسایل پیامبر [7]
داستان هایی از امام رضا [7]
روزنامه های ایران [2]
[آرشیو(11)]


لینک دوستان

نفسانیت من
سایت حاج آقا جاودان
حاج حمید
نور ونار
از دوشنبه تا جمعه
پرسه در خیال
بچه های قلم
هیات محبین اهل بیت علیهم السلام
یاسین مدیا
راسخون
تبیان
شهید آوینی
هدهد
پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری
مجلات همشهری
جمکران
لوح
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
باران -



آمار بازدید
بازدید کل :204142
بازدید امروز : 13
 RSS 

زیر باران مانده بودم که این همه آب  که خدا یهویی از آسمان می فرستد کجای آسمان جا می شود.داشتم می رفتم که ناگهان سرم محکم خورد به یک تنه ی درخت از آن درخت هایی که شهرداری جدیدا پلاک زدهاست کنجکاو شدم شماره پلاکش را بدانم اهل تهران بود این را فهمیدم 17  د 44 خیلی وقتبود  دنبالش می گشتم او اصلا انگار امروز آفتاب از طرف دیگر بالا آمده بود هر چه این چند وقت دنبالش می گشتم امروز پیدا می کردم طفلکی برادرم خیلی دوستش داشت پارسال تولدش وقتی پدرم از آن ور آب آمده بود برایش آورده بود، یک هواپیمایی دو موتوره از آن ها که وقتی راه می روند روی زمین بال هایش تکان می خورد رویش نوشته بود  این را خواهرم برایمان ترجمه کرده بود ارتش آمریکا توی دبیرستان خیلی انگلیسی اش خوب بود شماره اش 20 بود زیرش نوشته بود شهرداری تهران گفتم خوش بحالش تو این دور زمونه که بیست مال خداست درخت اگر بیست بگیرد پس حتما خیلی درخت است. بله پسرم توی پارک خیلی درخت هست صنوبر کاج چنار توت گردو  اما جای یک درخت خالی است آن درختی که چند روز پیش بهش خوردم و دوباره موجی شدم حالتی که سال ها فراموشش کرده بودم توی این چند روز که توی بیمارستانم حتی یکی لحظه پتوی قهوه ای را از بالای سرم بر نداشته ام مبادا که آسمان آبی را ببینم یاد باران بیفتم و...



نویسنده : h.m » ساعت 12:6 صبح روز دوشنبه 89 مهر 5