رحیم سالار:
یاد رحیم سالار لوتی سر محلمون بخیر. یک آق رحیم بود ویه کوچه سیابون راسته ی فرش فروش ها سه راه امین حضور تهران. می گفت: من مخلص هرچی بی کس و کارم شب ها می گشت: ازساعت 11 تا یک نیمه شب هرچی بی سروسامون بود را سوار براقش می کرد (قدیم ترا به ماشینش میگفت :اتول ولی حالا...)ومی آورد زیر طاق بازارچه و در جایی که درست کرده بود تا صبح میخواباند.قصه داشت اما این کارش. میدونید؟پای دلش که می نشستی می گفت:همش از ده سالگی شروع شد قصه اش مفصله ؛ زمان شاه بابامو اعدام کردند و خونمونو هپولی. میگفت: بعد از آن من موندم ویک آبجی چهار ساله .خانم جان مادرمون هم که سه سالی بود .... خدا رفتگان شما را هم رحمت کند.
تو مسجد زندگی می کردیم . تا اینکه یک روز بعد کمیل آخوند محل صدا زد هرکی مشکلی داره یک رمز یادش میدم ؛ فریاد بزنید یا فارس الحجاز ادرکنی. ما هم که البت پیاده بودیم . دلمون لرزید وصدا زدیم :ای فارس چی چی، ادرکنی.
شام جمعه بود که یک برگه بهم دادند که تویش آدرس یک خونه بودکوچه ی سیابون , راسته ی فرش فروش ها سه راه امین حضور.
دو روزی مهمونش بودیم.یه پیر زن که وصیت کرده بود تنها میراثش به ما برسه.این را شب قبل از اینکه صاحب خونه بشیم ؛ توی کاغذ زیر متکایش گذاشته بود.از آن وقت است که ما قول و قراری با آقامون بستیم.اولش قیافمو عوض کردم بعدش گفتم آقا جون من می شوم نوکرت. توی دلم بود که مثلش بشم. اما حالا فهمیدم که زکی! بگذریم اما میگویند خودش صحرا نشینه. کلی غم وغصه داره. کلی غم و غصه هم ما براش می سازیم. غریبه اما با این وجود کس خیلی هاست.