هميشه بعد تو باريده ام چه باراني!!!
همان که آمدو يک شب...خودت که ميداني؟
نشست ومنتظرت ماند وتکه تکه چکيد
بخارشدکه بباردشبي زمستاني
دلش گرفت و خدارا هزار مرتبه ديد
وگريه کرد :کجارفته پس مسلماني؟
فروچکيدوفرا رفت واز جنون ردشد
ودربه روي کسي باز کرد پنهاني
کسي که منتظرت بود شيشه را ها کرد
وشعرپنجره اوراسرود ? زنداني
چه ساده رفتي وآسوده زندگي کردي
بدون يادي از اين واژه هاي عرياني
ترانه اي که سرودم دوباره بلعيدم...
که راز اين همه ناگفته را تو مي داني