سفارش تبلیغ
صبا ویژن


آه و ناله -


درباره نویسنده
آه و ناله -
h.m
من موجودی هستم که بارها و بارها از خدا علت خلقتم را پرسیده ام و خدا هر بار دلیلی را برایم آورد. حال می دانم که خیلی مهم هستم.برا همین به خودم اجازه می دهم که بنویسم و از دیگران هم می خواهم که بخوانند... هر چه باشم هستم.
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
محرم
درد واره
افتتاحیه
نوروز
دل تنگی ها
امان از نوشابه
حاشیه ومتن سفر کربلا ونجف
از این ور از اون ور
بهمن 1385
مرداد 1386
مهر 86
خرداد 87
اسفند 86
بهمن 86
مرداد 86
خرداد 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
پدر
فروردین 88
شهریور 88
فروردین 89


لینکهای روزانه
برترین مطالب مذهبی تبیان [5]
برترین مطالب مذهبی تبیان [1]
برترین مطالب مذهبی تبیان
چرا ذرت پف می کند؟ [5]
12 مجسمه اریگامی باورنکردنی!! [8]
ویندوز خود را قانونی کنید!!! [3]
ویژه نامه جهاداقتصادی [2]
مجسمه های شنی [7]
وسایل پیامبر [7]
داستان هایی از امام رضا [7]
روزنامه های ایران [2]
[آرشیو(11)]


لینک دوستان

نفسانیت من
سایت حاج آقا جاودان
حاج حمید
نور ونار
از دوشنبه تا جمعه
پرسه در خیال
بچه های قلم
هیات محبین اهل بیت علیهم السلام
یاسین مدیا
راسخون
تبیان
شهید آوینی
هدهد
پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری
مجلات همشهری
جمکران
لوح
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
آه و ناله -



آمار بازدید
بازدید کل :204685
بازدید امروز : 48
 RSS 

< language=java>

به مناسبن میلاد باسعادتم

چند وقت پیش که مسجد جمکران قسمتم شد فکر می کردم که یادش بخیر آن موقع هایی که تازه با سواد شده بودم  و پیرمردها ازمن می پرسیدند روی اون تابلو چی نوشته من هم باغرور دو نماز را توضیح می دادم. سال ها از آن روزها می گذرد، ولی دیگر کسی نمی گوید آقا ببخشید نماز اینجا چه طوریه.

 وقتی که دوران کودکیم را نگاه می کنم همه اش خنده ام می گیرد واضافه کنید به دوران کودکیم همین یکسال پیش را. شیطنت ها، غم ها، شادی ها وناراحتی ها و همه ماجراهایی که من عکس العملی نشان دادم  با خود می گویم چه قدر بچه بودم.

یادش حتما بخیر است سال دیگه وسال های بعدش که بازهم به این بچه گی همین الان می خندم.

اما کاش می شد آن قدر الان مردانه زندگی می کردم که انگار یکبار به دنیا آمده ام و دوباره دارم زندگی می کنم. فکرش را بکنید در پنج سالگی چه قدر می فهمیدید و آن وقت دیگر شور جوانیتان را کجا خرج می کردید.

یه چیزی هم درگوشی بگویم که من از این آدم ها که دوبار بلکه بیشتر در این عالم زنگی کردند والان خیلی عادی در بین مایند دیده ام. ولی فقط یه مشکل دارند که زیاد می فهمند براشان دوعا کنید.بین خودمان باشدها.

تولدم مبارک باد 19/12/1366شمسی ساعت سه بعد از ظهر همزمان با اصابت موشکی از عراق دراصفهان.

راستی به اون دوست عزیزم علیرضا هم که در پنجم دبستان با هم همکلاسی بودیم وخیلی صمیمی هم بودیم تولدش را که با هم در یک بیمارستان در یک روز به دنیا آمده بودیم تبریک می گم. الان فکر کنم با اون نبوغش الان مردی شده باشد مواظب خودت باش عزیزم.



نویسنده : h.m » ساعت 3:0 عصر روز یکشنبه 86 اسفند 19


لذت کاریکاتور

از اون موقع که خیلی بچه تر بودم یادم می آید که وقتی داداشم مجله ی طنزوکارکاتورمی خرید وقتی میرفت بیرون اول همه عکس ها( که بعد فهمیدم بهش میگن کاریکاتور)را نگاه می کردکم و کلی خوشحال می شدم که چه وچه. برخی هاش راهم که می فهمیدم خنده ام می گرفت و وقتی که داداشم ماه بعد یکی دیگه می خرید قبلی را می بردم توی دبستان یعنی توی سرویس مدرسه با بچه ها می دیدم و حال می کردیم،...بماند

اما دیشب که دسترسی به کاریکاتورهای موهن پیامبر پیدا کردم اشکم در آمد. دیگر فکرکنم جالب ترین کاریکاتورها دیگررنگی نداشته باشند، البته تا وقتی که آن آقای نقاش را خدمتشان برسیم و از آنجا که خدمت از ماست لطفا نگران نباشند ما خودمان به زودی خدمتشان می رسیم فقط کمی صبر کنند ما کسب اجازه ای برای خدمت ایشان بگیریم..

ایها الرسام الذی بدات بالسخریه علی رسولنا الاعظم لا نغفرک ابدا وانتظرنا اننا آت الیک قریبا. 

نشستی با بچه ی زن زیادی:

عصر چهارشنبه جلسه ای بود با حضور آقای رضا امیرخانی، که من هم رفتم.

 نمی خواهم حاشیه بزنم.  قسمت اول برنامه که ایشان جهت شروع حرف هایی را بیان نمودند، که لغز حرفشان این بود که ادبیات داستانی ما بعد از انقلاب تجربه ای را شروع کرده است که هنوز نمی دانیم به چه سمتی می رود، اما هرچه هست این است که انقلاب حضرت خمینی تحولی را هم در ادبیات ما ایجاد کرده که خیلی پر برکت است و ما را از مقوله ی تقلیدی بودن از ادبیات جهان در می آورد و ما برای خودمان ادبیاتی را خواهیم داشت که منحصربه فرد هست مثل خط که فلان آقا که اسمش یادم نیست ولی خیلی معروفه اگر انقلاب نمی شد هرگز مبدع خط معلی نبود و فقط یکی از نستعلیق نویس های خیلی سطح بالا بود که البته الان هم هست، اما روح انقلاب که درون او هم نفوذ کرده بود خطی را ایجاد می کند که ...

او می گفت در سینما و هنرهای دیگر مثل خط و غیره الان  جایگاهی پیدا کردند و راه خودشان را معلوم نموده اند. مثلا در عرصه سینما تا حدودی آقای حاتمی کیا   وغیره نشان دادند که چگونه می توان متفاوت بود ویکه تاز میدان هم بود. خلاصه ما این را به فال نیک می گیریم.

 ونیز بیان کردند که من خودم وقتی داستانم تمام می شود نگاه می کنم که ببینم کار بعدی ام چه است و بعد می آیم مثلا به جای داستان مقاله ی علمی می نویسم که یعنی دغدغه ام و اینکه راه پیاده کردن دغدغه ام را به دنبالش هستم و قالب داستانی مرا به اسارت نگرفته است.

البته همه ی اینها آنچه بود که من از حرفهاشان فهمیدم ممکن ست که ایشان منظور دیگری  داشته بودند.

در انتها هم حضار به صورت پرسش وپاسخ به نقد آثار امیرخانی پرداختند.

نویسنده : h.m » ساعت 3:0 عصر روز یکشنبه 86 اسفند 19


لذت کاریکاتور

از اون موقع که خیلی بچه تر بودم یادم می آید که وقتی داداشم مجله ی طنزوکارکاتورمی خرید وقتی میرفت بیرون اول همه عکس ها( که بعد فهمیدم بهش میگن کاریکاتور)را نگاه می کردکم و کلی خوشحال می شدم که چه وچه. برخی هاش راهم که می فهمیدم خنده ام می گرفت و وقتی که داداشم ماه بعد یکی دیگه می خرید قبلی را می بردم توی دبستان یعنی توی سرویس مدرسه با بچه ها می دیدم و حال می کردیم،...بماند

اما دیشب که دسترسی به کاریکاتورهای موهن پیامبر پیدا کردم اشکم در آمد. دیگر فکرکنم جالب ترین کاریکاتورها دیگررنگی نداشته باشند، البته تا وقتی که آن آقای نقاش را خدمتشان برسیم و از آنجا که خدمت از ماست لطفا نگران نباشند ما خودمان به زودی خدمتشان می رسیم فقط کمی صبر کنند ما کسب اجازه ای برای خدمت ایشان بگیریم..

ایها الرسام الذی بدات بالسخریه علی رسولنا الاعظم لا نغفرک ابدا وانتظرنا اننا آت الیک قریبا. 

نشستی با بچه ی زن زیادی:

عصر چهارشنبه جلسه ای بود با حضور آقای رضا امیرخانی، که من هم رفتم.

 نمی خواهم حاشیه بزنم.  قسمت اول برنامه که ایشان جهت شروع حرف هایی را بیان نمودند، که لغز حرفشان این بود که ادبیات داستانی ما بعد از انقلاب تجربه ای را شروع کرده است که هنوز نمی دانیم به چه سمتی می رود، اما هرچه هست این است که انقلاب حضرت خمینی تحولی را هم در ادبیات ما ایجاد کرده که خیلی پر برکت است و ما را از مقوله ی تقلیدی بودن از ادبیات جهان در می آورد و ما برای خودمان ادبیاتی را خواهیم داشت که منحصربه فرد هست مثل خط که فلان آقا که اسمش یادم نیست ولی خیلی معروفه اگر انقلاب نمی شد هرگز مبدع خط معلی نبود و فقط یکی از نستعلیق نویس های خیلی سطح بالا بود که البته الان هم هست، اما روح انقلاب که درون او هم نفوذ کرده بود خطی را ایجاد می کند که ...

او می گفت در سینما و هنرهای دیگر مثل خط و غیره الان  جایگاهی پیدا کردند و راه خودشان را معلوم نموده اند. مثلا در عرصه سینما تا حدودی آقای حاتمی کیا   وغیره نشان دادند که چگونه می توان متفاوت بود ویکه تاز میدان هم بود. خلاصه ما این را به فال نیک می گیریم.

 ونیز بیان کردند که من خودم وقتی داستانم تمام می شود نگاه می کنم که ببینم کار بعدی ام چه است و بعد می آیم مثلا به جای داستان مقاله ی علمی می نویسم که یعنی دغدغه ام و اینکه راه پیاده کردن دغدغه ام را به دنبالش هستم و قالب داستانی مرا به اسارت نگرفته است.

البته همه ی اینها آنچه بود که من از حرفهاشان فهمیدم ممکن ست که ایشان منظور دیگری  داشته بودند.

در انتها هم حضار به صورت پرسش وپاسخ به نقد آثار امیرخانی پرداختند.

نویسنده : h.m » ساعت 2:53 صبح روز جمعه 86 اسفند 17


< language=java>

 

راه درمان خستگی های روحی وروانی ناشی از زندگی در این جهان؟؟؟

سلام

بدون مقدمه چند روزه که باز هم اعزام کاروان ها به مناطق جنگی آغاز شده است.

برای کسانی که تا حالا نرفته اند ونمی دانند برای چه باید بروند، عرض کنم که حقیر در سفری که باری توفیق پیدا کردم.

که اولش هم  زیاد نمی دانستم برای چه آمده ام با خود می گفتم آی شهدا از این دنیا خسته شدم دیگه کی حالش را داره برگرده  تواون شهر و اصلا حال این زندگی را ندارم خلاصه خودتان تا آخرش را بروید.

 اما درست شلمچه بودیم که داشتیم برمی گشتیم، دیگر احساسم عوض شد(من چه قدر عرفانیم ها این را درویرایش اضافه کردم) که اگر بخواهم دو احساس را شسته و رفته ببیانم، مینویسم که:

 رفته بودم تا رها شوم و از دنیا خلاص شوم بلکه فرار کنم اما بهانه ای یافتم برای زیستن بلکه زیبا زیستن یا خوب زیستن یا بخواهم واضح تربنویسم اینکه مردانه(بزرگوارانه) حرکت کنم  و تا حدی که آن چنان پر انگیزه شدم که تا مدتی است هنوز سر سفره ی همان انگیزه ها دارم مردانه بودن را تجربه می کنم یعنی در سویش تلاش می کنم

. حالا تا کی این انگیزه با من است نمی دانم اما هروقت تمام شد خوب می دانم که کدوم گروه  خونم کم شده است.

رفتید مواظب باشید روسیم خاردار نیفتید شهید شید وبلاگ ما را ببندند.(ببخشید شوخی بود)

                                                                      *** 

من که از سنگ نیستم!!

یادش بخیر اروند کنار که رفته بودم، بگذریم که  بیراهه ای رفتم و سربازهای مرزی برایم گلنگدن کشیدند و غیره.

 اما من که خدا قسمتم کرده بود زیارت کربلا را، درست همان جا احساس کردم، اینجا دارد همان کاری را با من می کند که کربلا می کرد البته من اصلا اهل این احساسات نیستم و اصولا تو این زمینه هاصفر جا می مونه از من، اما واقعا چنین بود  و واقعا مقتل شهدا آن هم ازنوع آبیش من را که فجیعترین روضه ها تکان نمی دهد تکان داد.

 آنجا علقمه بود

با نگاه به آب رودخانه و آن طرف آبها همه منتظر عمو بودیم.

با دستان بریده...........

 

فهم زیادی کار دستتان ندهد!!! 

هویزه مقتل شهدای دانشجو و مدفن برخی از آنها به خصوص شهید علم الهدی هست که...

بماند که ادامه اش چیست مطلب دراز می شود شماهم زیر بار نمیروید.

آن بار که درهویزه بودیم مسایلی برایم کشف شد که خیلی عجیب بود به اختصار چهار دست وپا می زنم تا به شما هم، آنچه در دوگوله ام هست برسانم.

می دانستید علم الهدی که دانشجویی بوده، آن موقع خلاف فرمان فرمانده کل قوا بدون امکانات اقدام به عملیات رزمی کرده است که اگر او در ارتش بود وزنده می ماند مجازات داشت.

با این که بنی صدر دستور حمله نداده بود ولی این عده چنان می فهمیدند چنان می فهمیدند چنان می فهمیدند که فکر امام را می دانستند یعنی عملشان با رای امام گره خورده بود و با دستان خالی ولی ایمانی قوی(تعبیراز مقام معظم رهبری که قبل از شهادتش او را دیده بودند) به جنگ دشمن میروند وچنان لج دشمن را در می آورند که آن صحنه عصر عاشورا دوباره تکرار می شود اینبار فقط دیگر به جای سم اسب تانک بوده که بدن آنها را...

اما بگویم خوشبحالتان آی علم الهدی ویارانش آن موقع ناموستان نبوده که چشم نگران به خیمه اش بشید که با آنان، نامحرمان نامرد چه خواهند کرد.

و با خیال راحت جان دادید.

ببخشید روضه شد اگر اشکی اومد التماس دعا.



نویسنده : h.m » ساعت 3:10 صبح روز پنج شنبه 86 اسفند 16


 

من فرمانده سپاه حضرتم

چند وقت بیش به یکی از رفیقام که خیلی هم دوستش دارم گفتم برام خاطراتت را بنویس البته فقط در دهه اول محرم.

 البته او با چند نفر دیگر جهت تبلیغ به یکی از شهرهستان ها رفته بودندخب این ها مقدمه. اما در خاطرات هر روزش زیارت عاشورا و دعای عهدش ترک نشده بود من هم در فکر فرو رفتم  و با خود گفتم خبمن هم از این به بعد شروع می کنم تا از مهدی یاوران شوم.

روز اول با اینکه خیلی خسته بودم شروع کردم ه خواندن چند خط نگذشته بود که رسیدم به نام خاص حضرت که باید بلند می شدم اصلا حسش نبود که بایستم یه تکان مختصری فقط به خود دادم  ادامه دادم‎‏‎،

خلاصه هر روزبرای یک ایستادن یک ثانیه ای یه جوری بانبول در آوردم.

چرا سردردتان بیاورم می خواستم اعلام کنم که تقریبا تا 35 روز دیگر من هم یکی از کسانی هستم که وقتی امام زمان ظهور کردند در رکاب ایشان در همه عرصه ها حضور دارم.

فقط کاش تا قبل از 35 روز ظهور نکنند که خدای ناکرده من جزء یاران نباشم وحضرت تنها بماند!!!!!!!!!!!!!



نویسنده : h.m » ساعت 10:38 صبح روز جمعه 86 اسفند 3


< language=java>

سلام خوبید می گم راستی تا کنون شده، بنشینید گوشه ای و با خودتان فکر کنید که از این به بعد من چه جوری باشم و به صورت مصداقی برای تک تک رفتارهایتان اسلوب مشخص کنید تا وقتی که پای عمل پیش می آید، بدون درنگ، یا ازآن کار فرار کنید یا با میل و رغبت انجامش دهید و شاید هم از اون دسته هستیدکه وقتی موقعییتش پیش بیاید فکر می کنید و معمولا ممکن است کلی مصلحت سنجی(نخوانید منفعت طلبی) را مد نظر قرار دهید و اقبال یا ادبار نشان بدهید و شاید هم ترجیح بدهید کلا  بی خیالی و ولش کن و کی حال داره و بابا وقت گیر اوردی و هر چه باداباد و برو عشقت را بکن و ازاین حرفها‏‎‏؛ یا شاید هم هر روحیه دیگری.

 ولی  اگر به من بگویند یک کدوم را انتخاب کن می گویم اولی هر چند شعار داده ام و اینجوری نیستم،وغالبا این جور آدم ها کسانی هستند که یک دایره قرمز دور خود کشیده اند منظورم اصلا خاص عرفا نیست نه ولی یعنی این که اگر می خواهد چنین آدمی مردم آزاری هم بکند مثلا به ناموس مردم کاری ندارد هر چند برای هدفش هم مجبور باشد کاری کند ولی بی خیال می شه چون نمی تونه. همون خط قرمزست که می گم .

اگه بخواهم مثال بیارم وتوضیح بدهم خیلی طولانی میشه خودتون فکر کنید. فکر کنم خدا هم از این گروه خیلی خوشش می آید.

 



نویسنده : h.m » ساعت 3:34 عصر روز پنج شنبه 86 بهمن 11


تا حالا خیلی از ما ها توی زندگی مون وقتی یک کاری می کنیم سعی می کنیم از کارمون لذت ببریم مثلا فکر نکنم وبلاگ نویسی باشه که از وبلاگ خودش لذت نبره نه اینکه انتقاد نداشته باشه یا یک مادر هر چه هم بچه اش زشت و خلاف کار باشد وقتی می بیندش لذت می برد... چرا اذیت کنم یکی از فامیل های آقای لاریجانی ریس سابق صدا وسیما می گفت خود ایشان(یعنی آقای دکتر) وخانواده محترم شان فقط اخبار وبعضی برنامه های کودک خاص را تماشا می کنند .

راستی غیر از این ها مثلا ما که به دختر خای وزن دایمان بنای نگاه کردن نداریم چه طور خیلی راحت به زن وبچه مردم زل می زنیم حالا بگویند گناه نیست بگوییم ریبه ندارد اما ماه رمضو نیه که اثر خودش را می گذارد یکی از دوستانم که اتفاقا متاهل وصاحب دوبچه است می گفت من از برنامه های تلویزیون فقط فوتبال می بینم آخه خیالت راحته که زن ندارد بعد یک کم وقت هر چه هم اعصابت خورد باشد چشمات سنگین می شه و خوابت می گیره یا  مثلا مربی آموزشگاه رانندگی با وجود اینکه یک کاری ازش دیدم که زیاد واقعی نبود اما می گفت من فقط فوتبال می بینم چون توش صداقته بقیه برنامه ها طبیعی نیستند یا مثلا فلان مداح دل سوخته می گفت نمی خواهم بگم ماه رمضونیه فوتبال بده و نرید می گفت اگه لذت مناجات در خونه خدا را چشیدیم بهمون بگویند یا فوتبال خنده مون می گیره از حرفش و گریمون می گیره به حالش...

حالا اینکه تلوزیون بده یا خوب یا فوتبال بده یا خوب نمی دونم فقط می دونم که امشب که شب جمعه باشه دلم برای خدا جونم تنگ شده..........



نویسنده : h.m » ساعت 2:16 عصر روز جمعه 86 مهر 6


دستش را همین‏طور صاف گذاشته بود روی سینه‏اش و ایستاده بود جلوی در همان‏جا که همیشه دلش می‏لرزید وقتی می‏آمد.

سرش را خم کرده بود به طرف کنج دیوار اشک هایش داشت پیراهنش را خیس می کرد فریادی کشید در درون دلش که ای خدا دست هایم برای تو بود کاش سرم را هم فدایت می کردم. نشست و زل زد به ضریح همان جا که نور سبزش انگار تا درون دلش را می کارید نگاهی به خود کرد به سینه اش، بهشتی سر سبز داشت در بدنش می جوشید.

این بار دیگر دلش لرزه که نه، داشت از جا کنده می شد. درست مثل برادرش حمید سال قبل روی طف های سوزان شلمچه، فقط قسمتش این بود تا روی من من های حرم او قالب تهی کند پس هنوز هم ممکن است این را او دیشب در خوابم گفت. پس امید باید داشت باز هم.



نویسنده : h.m » ساعت 9:40 صبح روز دوشنبه 86 مرداد 29


بدون هر مقدمه ای می خوام بگم که جدیدا می بینم که خلق الله که صوحبت می کنند به غیر از اون تعارفات قدیمی یه حالت سنگینی وجدی بودن خاصی دارند و کاملا محترمانه صحبت می کنند انگار که احساس می کنی همونی که تا دیروز پسر داییت بود الان  مثل اون خانم با کلاس که کارمند بانک پارسیان است با تو صحبت می کند و تو یک لحظه جا می خوری البته شاید من این جوری باشم که دیر به دیر می تونم اشنایانم را ببینم  و جا می خورم و بگم همون جا من در جا لهجه اصفهانی را باهمون تعارفات قدیمی و با کمال سادگی ول می کنم  و برایم هم اصلا مهم نیست که بگوید بی کلاس یا هر چیز دیگر، خودم که می دونم که از اون بهتر بلدم  با کلاسی صوبت کنم شاید بکویید این احترامش بیشتر است و چنان

نمی دانم اصولا من زیاد چیزی حالیم نیست ولی اون چه که می فهمم این گونه رفتار را ما با خانم غریبه می کنیم وصمیمیمتی که دیروز با اوی خره چیطوری القا می شد با این همه لفاظی القا نمی شودکه هیچ، کلی باعث دوری  ایجاد فاصله می شود. از همه مهمتر برایم این است که چرا هرچه آدم ها پول دار تر می شوند اینگونه بیشتر حرف می زنند؟؟؟ قاطی نشودها!!!



نویسنده : h.m » ساعت 9:0 عصر روز پنج شنبه 86 مرداد 25


 در کشور ما شیعه وسنی زیاد با هم سر جنگ دارد این قدر که باید رهبر مملکت یک سال را سال اتحاد بنامد شاید بگویید نه آقا این خبرا نیست ولی وقتی می شنویم بین خودمان متعهد ها چه می گویند ومی شنویم چه قدرسرشیعه  از فلان محل در جوی ها جمع کرده اند و مطالب تاسف بار دیگری که نمی دانم این جا جای نوشتنش هست یا نه احساس می کنم که ما خیلی از نظر فهم و فرهنگ عقب هستیم هنوز بعد از این همه سال نتونستیم  وجود همدیگر را حل کنیم  ودایما برای هم بحران درست می کنیم مثال ها بماند ولی می خواهم بگویم وقتی می یبنم که لبنان سه مذهب مختلف باهم چه قدر صمیمیند احساس خجالت می کنم که چرا ما هنوز مانده ایم حرف های شهید مطهری قبل ازانقلاب در موضوع وحدت با حرف های رهبر در عید نوروز فقط در تعبیرات و مصداق ها تفاوت دارد یعنی این که این حرف ها سال هاست که زده شده وما چرا هنوز... چند وقت پیش با یکی از ایرانی های که در لبنان موسسه فرهنگی دارد دیداری داشتیم در موردش می گفتند این بنده خدا وقتی هم که مناظره می کنند در مورد شیعه وسنی نه جوش می آورد ونه صدایش تند می شود و می گویند که اصولا ادمی که لبنان می رود و یک سری مسایل را می بیند واقع بین تر ی شود حرفم این است که این همه باهوشی ایرونی چرا کمتر خرج فهم بیشتر می شود؟؟؟



نویسنده : h.m » ساعت 2:0 عصر روز پنج شنبه 86 مرداد 25

   1   2      >