سفارش تبلیغ
صبا ویژن


داستان درباره ی خدا وبنده گناه کار، مناجات با خدا؛رفاقت ، آشتی ب -


درباره نویسنده
داستان درباره ی خدا وبنده گناه کار، مناجات با خدا؛رفاقت ، آشتی ب -
h.m
من موجودی هستم که بارها و بارها از خدا علت خلقتم را پرسیده ام و خدا هر بار دلیلی را برایم آورد. حال می دانم که خیلی مهم هستم.برا همین به خودم اجازه می دهم که بنویسم و از دیگران هم می خواهم که بخوانند... هر چه باشم هستم.
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
محرم
درد واره
افتتاحیه
نوروز
دل تنگی ها
امان از نوشابه
حاشیه ومتن سفر کربلا ونجف
از این ور از اون ور
بهمن 1385
مرداد 1386
مهر 86
خرداد 87
اسفند 86
بهمن 86
مرداد 86
خرداد 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
پدر
فروردین 88
شهریور 88
فروردین 89


لینکهای روزانه
برترین مطالب مذهبی تبیان [5]
برترین مطالب مذهبی تبیان [1]
برترین مطالب مذهبی تبیان
چرا ذرت پف می کند؟ [5]
12 مجسمه اریگامی باورنکردنی!! [8]
ویندوز خود را قانونی کنید!!! [3]
ویژه نامه جهاداقتصادی [2]
مجسمه های شنی [7]
وسایل پیامبر [7]
داستان هایی از امام رضا [7]
روزنامه های ایران [2]
[آرشیو(11)]


لینک دوستان

نفسانیت من
سایت حاج آقا جاودان
حاج حمید
نور ونار
از دوشنبه تا جمعه
پرسه در خیال
بچه های قلم
هیات محبین اهل بیت علیهم السلام
یاسین مدیا
راسخون
تبیان
شهید آوینی
هدهد
پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری
مجلات همشهری
جمکران
لوح
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
داستان درباره ی خدا وبنده گناه کار، مناجات با خدا؛رفاقت ، آشتی ب -



آمار بازدید
بازدید کل :205088
بازدید امروز : 18
 RSS 

رفاقت:

گفتی: منو می شناسی؟

گفتم:آره

گفتی:هستی باهم رفیق باشیم؟

گفتم:هستم،از خدامه!

اما من به حرفم عمل نکردم.بهت نارو زدم.آمدم پیت،گفتم:اشتباه شد،معذرت!

گفتی:قبولت دارم.پیش میاد دیگه،رفیق باید گذشت داشته باشه.

گفتم:خوش انصاف اینقدرشرمندمون نکن.

گفتی:بروهواتودارم.تورفیق فاب منی.تنهات نمی ذارم.

اما من بازهم نامردی کردم.جلوی دیگران حرفهاتومسخره کردم.باعث شدم دیگران هم بهت توهین کنند،حتی به دشمنت هم کمک کردم.

ولی تو بازهم کوتاه اومدی.گفتی:اشکال نداره،دوباره تلاش کن.

گفتی:برو به جنگ دشمن من که دشمن خود تو هم هست.میخوام شکستش بدی ومایه افتخارم باشی.

بدجوری دوباره با خوبیات خرابم کردی.

اما من سه باره زمین خوردم،باز دلتو شکوندم.اصلا رفاقتمون یادم رفت.بی خیالت بودم.حتی رفتم تو دارودسته دشمنات و ادمشون شدم.فرستادی دنبالم.مهمونی دادی ودعوتم کردی.گفتی من چندین صفحه برات نامه نوشتم،یک عالمه از بهترین دوستامو پیشت فرستادم.این رسمش نیست.ولی من انگاری گنگ بودم.نمی شنیدم وخمار بودم.

حالا اما....

حالا اما پشیمونم.می دونم اونقدرمشتی هستی که به روم نمیاری.نمی گی: پشیمونی سودی نداره.نمی گی تا حالا کجا بودی؟

حالا که سرم به سنگ خورده،حالا که فهمیدم بی تو کلا مرخصم. حالا که از دست مخالفامون که به خونم تشنه اند بهت پناه آوردم،ردم نکن. به حرمت اون نون ونمکی که بهم دادی رو تو بر نگردون.

قسم به خودت که خیلی برام عزیزی وخدای دوعالمی بدجوری پشیمونم رفیق قدیمی!آغوشت رو باز کن بذار بیام تو بغلت این بار اما برای همیشه!

چاکرتم ،می دونستم که نه نمیاری توکار!

خوش به حال خودم که بنده همچین خداییم! خداجون خودمی......

نویسنده : h.m » ساعت 7:3 عصر روز پنج شنبه 88 فروردین 6