خوبید، بعد از مدتها فرصت کردم که بیایم. یه چرخی زدم تو بعضی وبلاگ ها،تا که به جواب های مسابقه نامه میترا وبلاگ مادر نگران رسیدم.با خود می گفتم راستی انگار ما فراموش کرده ایم که قبل از اینکه هر کاره ای باشیم یا هر عقیده ای داشته باشیم واینکه عاشق باشیم یا پلیس باشیم یا یک هنرمند یا یک آدم فهمیده در مورد بعضی چیزهای خاص، یک مادر یا پدر یا خواهر یا اصلا هم حجره ای، هم خوابگاهی یا پسر بابایمان هستیم، یا اینکه یک همکار هستیم و... به نظرشما عجیب نیست زمانه چه قدر ما را خود خواه کرده که همه اش خودمان را می خواهیم نمایش دهیم. یک مادر نگران نمی خواهم اصلا این وبلاگ را تعریف یا نقد کنم چون اصلا درست تویش نگشته ام اما خوشم اومد. من خودم بچه بابایم هستم بچه مادرم هستم. یک دوست هستم یک هم کلاسی هستم خلاصه خیلی چیزهای دیگه که به درازا می کشد.
کاش توی این زمونه همدیگر را فراموش نکنیم و این که گرونی و اوضاع خراب اجتماعی واعصاب خوردی هیچ توجیهی برای این که عزیزانت را فراموش کنی نیست.
سبز باشید.