سفارش تبلیغ
صبا ویژن


از این ور از اون ور -


درباره نویسنده
از این ور از اون ور -
h.m
من موجودی هستم که بارها و بارها از خدا علت خلقتم را پرسیده ام و خدا هر بار دلیلی را برایم آورد. حال می دانم که خیلی مهم هستم.برا همین به خودم اجازه می دهم که بنویسم و از دیگران هم می خواهم که بخوانند... هر چه باشم هستم.
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
محرم
درد واره
افتتاحیه
نوروز
دل تنگی ها
امان از نوشابه
حاشیه ومتن سفر کربلا ونجف
از این ور از اون ور
بهمن 1385
مرداد 1386
مهر 86
خرداد 87
اسفند 86
بهمن 86
مرداد 86
خرداد 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
پدر
فروردین 88
شهریور 88
فروردین 89


لینکهای روزانه
برترین مطالب مذهبی تبیان [5]
برترین مطالب مذهبی تبیان [1]
برترین مطالب مذهبی تبیان
چرا ذرت پف می کند؟ [5]
12 مجسمه اریگامی باورنکردنی!! [8]
ویندوز خود را قانونی کنید!!! [3]
ویژه نامه جهاداقتصادی [2]
مجسمه های شنی [7]
وسایل پیامبر [7]
داستان هایی از امام رضا [7]
روزنامه های ایران [2]
[آرشیو(11)]


لینک دوستان

نفسانیت من
سایت حاج آقا جاودان
حاج حمید
نور ونار
از دوشنبه تا جمعه
پرسه در خیال
بچه های قلم
هیات محبین اهل بیت علیهم السلام
یاسین مدیا
راسخون
تبیان
شهید آوینی
هدهد
پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری
مجلات همشهری
جمکران
لوح
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
از این ور از اون ور -



آمار بازدید
بازدید کل :204506
بازدید امروز : 9
 RSS 

سلام اقاجان خوبید خوش می گذره؟ چه خبر؟

شادید؟

این روزها که میگذرد شادید؟

آقا جان حال همه ی ما خوب است همه شادیم!

شادیم که می گذرد.

حال همه ی ما خوب است دماغ همه ی ما چاق است!

اما تو باور نکن!!!



نویسنده : h.m » ساعت 2:36 عصر روز جمعه 89 مهر 2


 شعر زیر را دوستی فردای عیدفطر برایم فرستاد حیفم آمد ننویسمش

من که می دانم دلیل بغض هایت سیل پاکستان نبود

این لطافت در خیالم از کسی ممکن نبود

ای امیرم، رهبرم، مولای من، ای سرورم

در قنوت اشک هایت داد می زد،

هیچ کس محرم نبود...

***

امان از دل زینب...



نویسنده : h.m » ساعت 12:8 عصر روز یکشنبه 89 شهریور 21


داشتم صبحی تلویزیون تماشا می کردم که سیما فیلم ستاره سهیل، دریاره اویس قرنی را به نمایش گذاشته بود.

در نگاه و مطالعات شخصی ام که از قضا تحقیق نسبتا مفصلی هم درباره جناب اویس داشتم؛ اویس یک شخصیتactive، پر انرژی، دوست داشتنی، عبادات طولانی داشته ولی غرق در این عبادات نشده و از این آدم ها که کلا تریپ عبادت خشک هستند؛ نیست، شخصیت عاطفی و... که البته من همین یک قسمت را دیدم احساس کردم آقای اویس ما یک آدم خشکه مقدس از این ها که با ده من عسل هم... و همچنین سرش مشغول کار خودش هست و صدای خشکش آدم را یاد بدهکاری همان که شکر خدا چند وقته صاف می افتد. کافی است فیلم را ببینید اگر اویس جذبتان کرد.؟؟؟ در حالی که اویسی که من می شناسم در دلم جای خاصی را گرفته!!!

 



نویسنده : h.m » ساعت 12:7 عصر روز یکشنبه 89 شهریور 21


به گفتگوی تلفنی زیر که در یک تاکسی صورت گرفته و هیچ کس حتما به صحبت های شما گوش نمی دهد توجه کنید:

1-سلام   2 –سلام چه طوری بابا پیدات نیست!    1-می گم چه خبر از قیمت های بازار...   2–بابا اونو ولش شنیدی دیشب پرسپولیس برده    1- نه باباچند؟   2- باورت نمیشه 4تا گل زده   1- واقعا بابا چی کار کردند.......

ادامه گفتگو بماند.چند لحظه بعد این آقا از ماشین پیاده می شود.

به گفتگوی راننده تاکسی توجه کنید. کمی جلوتر آقایی که جلو نشسته بوده می خواهد پیاده شود وهمانجا فرد دیگری سوار می شود.

1-آقا کرایه چه قدر شد   2- 500     1- چه خبره  آقا   2- هیچی بابا داره قیمت ها واقعی میشه...   1- امان از شماها...   فرد تازه وارد می گوید: آقا مگه شروع شده    رانند تاکسی: آره جونم این هام مسخره اش را در آوردند امروز اعلام کردند همه چیز رفته روش....

و همینطور شما ادامه دهید...

به اعتقاد استاد بنده این مساله هیچ ربطی به مساله کلاغ ندارد چه یک کلاغ و چه چهل کلاغ. بلکه ریشه در این دارد که ما از بچه گی غیرمنطقی بار آمده ایم. ولی اگر عادت می کردیم هر حرف راستی را هم حتی هر جا نزنیم؛ چه برسد به حرف مفت و چه نیم شنیده ها؛ اون وقت از خیلی ها جلوتر بودیم اصلا به فرض هم که جلو نمی بودیم، آدم که بودیم...

 

 



نویسنده : h.m » ساعت 1:20 صبح روز پنج شنبه 89 اردیبهشت 23


بعد از آنکه آقای میرحسین و دوستان هر هنری که داشتند را ریختند و هر گلی را خواستند کاشتند و بعد انگار نه انگار همه روی خود هم نیاوردند، حال این بار قرار است به علت کم تجربه گی برادر میرحسین و دوستان، پدر بزرگش پا در میدان بگذارد و به همه نشان دهد که فرق دو پیراهن بیشتر پاره کردن چیست؟ ببخشید البته این کار از پس آقا بزرگ به تنهایی بر نمی آید بلکه همه پدران و برادران آقا میرحسین ظاهرا دست در دست هم می دهند که به مهر میهن خود کنند آباد...

حتما شنیده اید که رهبر هشدار فتنه بزرگتر را دادند راستی حربه های فتنه بعدی چیست؟

به قول بنده خدا اون دفعه درشت درشت بر می گرده تو رسانه می گه امام صادق علیه السلام فرمود: دروغ بده ای دروغ گو. اون یکی هم ...

بماند حرف این است گذشت روزگاری که اگه توی عکس کراوات می زدی و دو تا شعار عوام فریب می دادی همه رای می دادند. دیگرقرار است بیآیند جانم فداری رهبر سر دهند و برایت از ائمه روایاتی بخوانند که تا حالا نشنیده ای تازه سندش را هم برایت می گویند. البته ما خوشحالیم این یعنی شعور و فهم و معرفت دینی عموم مردم بالا رفته ولی آیا آن ها هم آرام می نشینند. به قول نوه آقا بزرگ نه والله نه والله نه والله...



نویسنده : h.m » ساعت 3:42 عصر روز شنبه 89 اردیبهشت 11


 زل زده بودند بهم.یکیشان گفت:به عبارتی می اندازد صفرچوق!! البت باارفاق!

گفتم :اره والله، راضی ام.راستش من هم هیچی نخوانده بودم.فقط اداشو دراوردم.

ولی خب ،خوش به حال بغل دستیم چون حداقل توی سلام اخرنماز حواسش به خدا

بود. مثل من تا اخر توی نماز مسأله های ریاضیا تش را حل نمی کرد.بهش دادند: هفت بدون ارفاق.

نویسنده : h.m » ساعت 8:20 عصر روز جمعه 87 بهمن 25


 خدمتکار خانه یک شاخه گل هدیه داد، امام هم او را آزاد کرد. انس بن مالک آنجا بود. با تعجب پرسید:«شما به خاطر یک شاخه گل ناچیز، او را آزاد کردید؟» امام جواب داد:«خدا مارا این طور تربیت کرده، وقتی فرمود هنگامی که کسی شمارا تحیت کرد،پاسخ اورا بهتر یا همان اندازه بدهید.پاسخ بهتر به این خدمتکار، آزاد کردن او بود.»

***

مرد شامی تا به امام رسید دهانش را به ناسزا باز کرد. امام ساکت ماند تا اوعقده ها یش را خالی کرد، آن وقت به مرد سلام کرد و گفت:«اگر اجازه بدهی حاضرم کمکت کنم. اگر چیزی لازم داری، برایت فراهم کنم یااگر گم شده ای راه را به تو نشان دهم،اگر گرسنه ای سیرت کنم و اگرفقیری بی نیازت سازم.»

مرد شامی جا خورد و به گریه افتاد و گفت: به خدا که تو خلیفه خدا برزمین هستی.»

***

زهر اثر کرده بود. نزدیکان اشک امام را دیدند که صورتش را خیس می کرد. پرسیدند:«فرزند رسول خدا، شما با این مقام و منزلت و نزدیکی ای که با پیامبر خدا دارید و با این همه عبادات و اطاعات  در این لحظات گریه می کنید؟»

فرمود:«من برای دو چیز گریه میکنم؛ اول برای هیبت روز قیامت که بسیار سخت است و دوم به خاطر فراق ودوری از دوستان که این نیزمشکل ا ست



نویسنده : h.m » ساعت 8:19 عصر روز جمعه 87 بهمن 25


لذت کاریکاتور

از اون موقع که خیلی بچه تر بودم یادم می آید که وقتی داداشم مجله ی طنزوکارکاتورمی خرید وقتی میرفت بیرون اول همه عکس ها( که بعد فهمیدم بهش میگن کاریکاتور)را نگاه می کردکم و کلی خوشحال می شدم که چه وچه. برخی هاش راهم که می فهمیدم خنده ام می گرفت و وقتی که داداشم ماه بعد یکی دیگه می خرید قبلی را می بردم توی دبستان یعنی توی سرویس مدرسه با بچه ها می دیدم و حال می کردیم،...بماند

اما دیشب که دسترسی به کاریکاتورهای موهن پیامبر پیدا کردم اشکم در آمد. دیگر فکرکنم جالب ترین کاریکاتورها دیگررنگی نداشته باشند، البته تا وقتی که آن آقای نقاش را خدمتشان برسیم و از آنجا که خدمت از ماست لطفا نگران نباشند ما خودمان به زودی خدمتشان می رسیم فقط کمی صبر کنند ما کسب اجازه ای برای خدمت ایشان بگیریم..

ایها الرسام الذی بدات بالسخریه علی رسولنا الاعظم لا نغفرک ابدا وانتظرنا اننا آت الیک قریبا. 

نشستی با بچه ی زن زیادی:

عصر چهارشنبه جلسه ای بود با حضور آقای رضا امیرخانی، که من هم رفتم.

 نمی خواهم حاشیه بزنم.  قسمت اول برنامه که ایشان جهت شروع حرف هایی را بیان نمودند، که لغز حرفشان این بود که ادبیات داستانی ما بعد از انقلاب تجربه ای را شروع کرده است که هنوز نمی دانیم به چه سمتی می رود، اما هرچه هست این است که انقلاب حضرت خمینی تحولی را هم در ادبیات ما ایجاد کرده که خیلی پر برکت است و ما را از مقوله ی تقلیدی بودن از ادبیات جهان در می آورد و ما برای خودمان ادبیاتی را خواهیم داشت که منحصربه فرد هست مثل خط که فلان آقا که اسمش یادم نیست ولی خیلی معروفه اگر انقلاب نمی شد هرگز مبدع خط معلی نبود و فقط یکی از نستعلیق نویس های خیلی سطح بالا بود که البته الان هم هست، اما روح انقلاب که درون او هم نفوذ کرده بود خطی را ایجاد می کند که ...

او می گفت در سینما و هنرهای دیگر مثل خط و غیره الان  جایگاهی پیدا کردند و راه خودشان را معلوم نموده اند. مثلا در عرصه سینما تا حدودی آقای حاتمی کیا   وغیره نشان دادند که چگونه می توان متفاوت بود ویکه تاز میدان هم بود. خلاصه ما این را به فال نیک می گیریم.

 ونیز بیان کردند که من خودم وقتی داستانم تمام می شود نگاه می کنم که ببینم کار بعدی ام چه است و بعد می آیم مثلا به جای داستان مقاله ی علمی می نویسم که یعنی دغدغه ام و اینکه راه پیاده کردن دغدغه ام را به دنبالش هستم و قالب داستانی مرا به اسارت نگرفته است.

البته همه ی اینها آنچه بود که من از حرفهاشان فهمیدم ممکن ست که ایشان منظور دیگری  داشته بودند.

در انتها هم حضار به صورت پرسش وپاسخ به نقد آثار امیرخانی پرداختند.

نویسنده : h.m » ساعت 3:0 عصر روز یکشنبه 86 اسفند 19


< language=java>

به مناسبن میلاد باسعادتم

چند وقت پیش که مسجد جمکران قسمتم شد فکر می کردم که یادش بخیر آن موقع هایی که تازه با سواد شده بودم  و پیرمردها ازمن می پرسیدند روی اون تابلو چی نوشته من هم باغرور دو نماز را توضیح می دادم. سال ها از آن روزها می گذرد، ولی دیگر کسی نمی گوید آقا ببخشید نماز اینجا چه طوریه.

 وقتی که دوران کودکیم را نگاه می کنم همه اش خنده ام می گیرد واضافه کنید به دوران کودکیم همین یکسال پیش را. شیطنت ها، غم ها، شادی ها وناراحتی ها و همه ماجراهایی که من عکس العملی نشان دادم  با خود می گویم چه قدر بچه بودم.

یادش حتما بخیر است سال دیگه وسال های بعدش که بازهم به این بچه گی همین الان می خندم.

اما کاش می شد آن قدر الان مردانه زندگی می کردم که انگار یکبار به دنیا آمده ام و دوباره دارم زندگی می کنم. فکرش را بکنید در پنج سالگی چه قدر می فهمیدید و آن وقت دیگر شور جوانیتان را کجا خرج می کردید.

یه چیزی هم درگوشی بگویم که من از این آدم ها که دوبار بلکه بیشتر در این عالم زنگی کردند والان خیلی عادی در بین مایند دیده ام. ولی فقط یه مشکل دارند که زیاد می فهمند براشان دوعا کنید.بین خودمان باشدها.

تولدم مبارک باد 19/12/1366شمسی ساعت سه بعد از ظهر همزمان با اصابت موشکی از عراق دراصفهان.

راستی به اون دوست عزیزم علیرضا هم که در پنجم دبستان با هم همکلاسی بودیم وخیلی صمیمی هم بودیم تولدش را که با هم در یک بیمارستان در یک روز به دنیا آمده بودیم تبریک می گم. الان فکر کنم با اون نبوغش الان مردی شده باشد مواظب خودت باش عزیزم.



نویسنده : h.m » ساعت 3:0 عصر روز یکشنبه 86 اسفند 19


لذت کاریکاتور

از اون موقع که خیلی بچه تر بودم یادم می آید که وقتی داداشم مجله ی طنزوکارکاتورمی خرید وقتی میرفت بیرون اول همه عکس ها( که بعد فهمیدم بهش میگن کاریکاتور)را نگاه می کردکم و کلی خوشحال می شدم که چه وچه. برخی هاش راهم که می فهمیدم خنده ام می گرفت و وقتی که داداشم ماه بعد یکی دیگه می خرید قبلی را می بردم توی دبستان یعنی توی سرویس مدرسه با بچه ها می دیدم و حال می کردیم،...بماند

اما دیشب که دسترسی به کاریکاتورهای موهن پیامبر پیدا کردم اشکم در آمد. دیگر فکرکنم جالب ترین کاریکاتورها دیگررنگی نداشته باشند، البته تا وقتی که آن آقای نقاش را خدمتشان برسیم و از آنجا که خدمت از ماست لطفا نگران نباشند ما خودمان به زودی خدمتشان می رسیم فقط کمی صبر کنند ما کسب اجازه ای برای خدمت ایشان بگیریم..

ایها الرسام الذی بدات بالسخریه علی رسولنا الاعظم لا نغفرک ابدا وانتظرنا اننا آت الیک قریبا. 

نشستی با بچه ی زن زیادی:

عصر چهارشنبه جلسه ای بود با حضور آقای رضا امیرخانی، که من هم رفتم.

 نمی خواهم حاشیه بزنم.  قسمت اول برنامه که ایشان جهت شروع حرف هایی را بیان نمودند، که لغز حرفشان این بود که ادبیات داستانی ما بعد از انقلاب تجربه ای را شروع کرده است که هنوز نمی دانیم به چه سمتی می رود، اما هرچه هست این است که انقلاب حضرت خمینی تحولی را هم در ادبیات ما ایجاد کرده که خیلی پر برکت است و ما را از مقوله ی تقلیدی بودن از ادبیات جهان در می آورد و ما برای خودمان ادبیاتی را خواهیم داشت که منحصربه فرد هست مثل خط که فلان آقا که اسمش یادم نیست ولی خیلی معروفه اگر انقلاب نمی شد هرگز مبدع خط معلی نبود و فقط یکی از نستعلیق نویس های خیلی سطح بالا بود که البته الان هم هست، اما روح انقلاب که درون او هم نفوذ کرده بود خطی را ایجاد می کند که ...

او می گفت در سینما و هنرهای دیگر مثل خط و غیره الان  جایگاهی پیدا کردند و راه خودشان را معلوم نموده اند. مثلا در عرصه سینما تا حدودی آقای حاتمی کیا   وغیره نشان دادند که چگونه می توان متفاوت بود ویکه تاز میدان هم بود. خلاصه ما این را به فال نیک می گیریم.

 ونیز بیان کردند که من خودم وقتی داستانم تمام می شود نگاه می کنم که ببینم کار بعدی ام چه است و بعد می آیم مثلا به جای داستان مقاله ی علمی می نویسم که یعنی دغدغه ام و اینکه راه پیاده کردن دغدغه ام را به دنبالش هستم و قالب داستانی مرا به اسارت نگرفته است.

البته همه ی اینها آنچه بود که من از حرفهاشان فهمیدم ممکن ست که ایشان منظور دیگری  داشته بودند.

در انتها هم حضار به صورت پرسش وپاسخ به نقد آثار امیرخانی پرداختند.

نویسنده : h.m » ساعت 2:53 صبح روز جمعه 86 اسفند 17

   1   2      >