سفارش تبلیغ
صبا ویژن


بعد از خمینی -


درباره نویسنده
بعد از خمینی -
h.m
من موجودی هستم که بارها و بارها از خدا علت خلقتم را پرسیده ام و خدا هر بار دلیلی را برایم آورد. حال می دانم که خیلی مهم هستم.برا همین به خودم اجازه می دهم که بنویسم و از دیگران هم می خواهم که بخوانند... هر چه باشم هستم.
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
محرم
درد واره
افتتاحیه
نوروز
دل تنگی ها
امان از نوشابه
حاشیه ومتن سفر کربلا ونجف
از این ور از اون ور
بهمن 1385
مرداد 1386
مهر 86
خرداد 87
اسفند 86
بهمن 86
مرداد 86
خرداد 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
پدر
فروردین 88
شهریور 88
فروردین 89


لینکهای روزانه
برترین مطالب مذهبی تبیان [5]
برترین مطالب مذهبی تبیان [1]
برترین مطالب مذهبی تبیان
چرا ذرت پف می کند؟ [5]
12 مجسمه اریگامی باورنکردنی!! [8]
ویندوز خود را قانونی کنید!!! [3]
ویژه نامه جهاداقتصادی [2]
مجسمه های شنی [7]
وسایل پیامبر [7]
داستان هایی از امام رضا [7]
روزنامه های ایران [2]
[آرشیو(11)]


لینک دوستان

نفسانیت من
سایت حاج آقا جاودان
حاج حمید
نور ونار
از دوشنبه تا جمعه
پرسه در خیال
بچه های قلم
هیات محبین اهل بیت علیهم السلام
یاسین مدیا
راسخون
تبیان
شهید آوینی
هدهد
پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری
مجلات همشهری
جمکران
لوح
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
بعد از خمینی -



آمار بازدید
بازدید کل :206861
بازدید امروز : 40
 RSS 

این حرف ها را به خاطر بسپارید:

 به مناسبت رحلت جان امام

این روزها که می گذرد بدجوری دلم برای مردمان غزه ومقاومت رزمندگانش تنگ شده است ای کاش تمام انقلاب را صادر نمی کردیم!

امام برای آن طرف آبیها چند وقتی هست که شده است همه چیزشان. از نمک سفره شان تا وسیله رسیدنشان به خدا .من هم گفتم یک مقداری از صادراتمان را دیپورت( ببخشید بازگردان) کنم داخل ایران . این هم شده است نتیجه اش البته آنچه بیشتر به درد خودمان می خورد اینجا نوشتم؛بروبچ نسل سوم انقلاب سنه 1357- ثلث قرن پیش:

 

این طوربود :

نگاهش پرمهربود.

یک جواب سلامش تمام غصه ها را از دل می شست.

از جوانی به تمیزی شهرت داشت.

روزی هفت بار اودکلون می زد. دوبارش بین نماز ظهروعصر و مغرب وعشا بود.

مگس ها را نمی کشت بلکه از اتاق بیرون می کرد.

اگر کار حرامی می دید برافروخته می شد و بدنش ازناراحتی و خشم به لرزه می افتاد.

از اساتید خود بسیار یاد می کرد و برایشان دعا می نمود.

شب ها را برای بیدار ماندن بلای سر بچه ها بین خود و همسرش تقسیم می کرد.

به کسی امر نمی کرد که مثلا چیزی به او بدهند. خودش اقدام می کرد.

در ارتباط با نامحرم خیلی سخت گیر بود.

حتی در سن هفتاد سالگی ورزش را رها نمی کرد.

در ساعت تفریح درس نمی خواند و درساعت درس تفریح نمی کرد.

لیوان آب را تا حدی که می نوشید پر می کرد.

خبرهای خوش را با همه مطرح می کرد.

همه را مجذوب خود می کرد.

با کودکان گرم می گرفت و آن ها را مورد ملاطفت قرار می داد.

در آینه زیاد نگاه می کرد و ظاهرش را آراسته نگه می داشت.

برنامه روزانه اش تغییرنمی کرد.

برای کار روزانه اش جدولی داشت که همه ی کارهای ساعت شبانه روزش در آن درج شده بود غیر ازساعات عبادت و مناجات.

با بچه ها رو راست بود.

این طور نبود   :

زیاد توصیه نمی کرد. بیش تربا رفتارش به دیگران درس می داد.

کارهای خود را به دیگران واگذار نمی کرد.

بیش تر از حد نیاز خرید نمی کرد.

بین فرزندانش تبعیض قائل نمی شد.

برای غیر خدا گریه نمی کرد.

هیچگاه ترس و اضطراب را تجربه نکرد. این را خودش می گوید.

در وقت راه رفتن سرش را زیر نمی انداخت.

هرگز جدل نمی کرد.و تا بحث به ناراحتی وجدل می کشید سکوت می کرد.

هرگز وقت تلف نمی کرد.

اگر همسرش در خانه بود دست به غذا نمی زد تا خانمش بیاید.

دروغ نمی گفت حتی به شوخی.

در کارهای دیگران کنجکاوی نمی کرد

نویسنده : h.m » ساعت 11:31 صبح روز چهارشنبه 88 فروردین 5