روز 31 شهریور یادآور ساگرد شروع دفاع مقدس وآغاز سال تحصیلی اولی ها مبارک نباد.
باران آمد، بابا نبود، باران تند می آمد. در خانه هم باران آمد. مادر، غذای لذیذی درست کرده بود. بابا امروز می آید. باران روی فرش می آمد. یادم بود بابا می گفت آبگوشت غذای لذیذی است. بابا، با اسب و داس خانه را ترک کرد. مامان آب داد. مامان نان داد. پدر آن روز دیر آمد باران تند می آمد. زنگ خانه زده شد. بابا آمد بابا در باران بدون اسب و داس آمد. بابا باصندلی آمد مادر، مثل باران گریه می کند. باران خیلی تند می آمد. بابا، پا ندارد. خانم مان می گفت: ما با، پا راه می رویم، می دویم ،می پریم. زندگی بدون پا خیلی سخت است. مامان آب می دهد مامان نان می دهد. این روزها بابا آبگوشت که می خورد نمی گوید آب گوشت غذای لذیذی است. بابا با اسب زیبا بود بدون اسب در کوچه ها مردم بد نگاهش می کنند. مامان می گفت بابا مرد خوبی است. باران همیشه در خانه ما تند می آمد