سفارش تبلیغ
صبا ویژن


شروع دفاع مقدس وآغاز سال تحصیلی اولی ها -


درباره نویسنده
شروع دفاع مقدس وآغاز سال تحصیلی اولی ها -
h.m
من موجودی هستم که بارها و بارها از خدا علت خلقتم را پرسیده ام و خدا هر بار دلیلی را برایم آورد. حال می دانم که خیلی مهم هستم.برا همین به خودم اجازه می دهم که بنویسم و از دیگران هم می خواهم که بخوانند... هر چه باشم هستم.
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
محرم
درد واره
افتتاحیه
نوروز
دل تنگی ها
امان از نوشابه
حاشیه ومتن سفر کربلا ونجف
از این ور از اون ور
بهمن 1385
مرداد 1386
مهر 86
خرداد 87
اسفند 86
بهمن 86
مرداد 86
خرداد 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
پدر
فروردین 88
شهریور 88
فروردین 89


لینکهای روزانه
برترین مطالب مذهبی تبیان [5]
برترین مطالب مذهبی تبیان [1]
برترین مطالب مذهبی تبیان
چرا ذرت پف می کند؟ [5]
12 مجسمه اریگامی باورنکردنی!! [8]
ویندوز خود را قانونی کنید!!! [3]
ویژه نامه جهاداقتصادی [2]
مجسمه های شنی [7]
وسایل پیامبر [7]
داستان هایی از امام رضا [7]
روزنامه های ایران [2]
[آرشیو(11)]


لینک دوستان

نفسانیت من
سایت حاج آقا جاودان
حاج حمید
نور ونار
از دوشنبه تا جمعه
پرسه در خیال
بچه های قلم
هیات محبین اهل بیت علیهم السلام
یاسین مدیا
راسخون
تبیان
شهید آوینی
هدهد
پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری
مجلات همشهری
جمکران
لوح
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
شروع دفاع مقدس وآغاز سال تحصیلی اولی ها -



آمار بازدید
بازدید کل :206637
بازدید امروز : 79
 RSS 

روز 31 شهریور یادآور ساگرد شروع دفاع مقدس وآغاز سال تحصیلی اولی ها مبارک نباد.

باران آمد، بابا نبود، باران تند می آمد. در خانه هم باران آمد. مادر، غذای لذیذی درست کرده بود.  بابا امروز می آید. باران روی فرش می آمد. یادم بود بابا می گفت آبگوشت غذای لذیذی است. بابا، با اسب و داس خانه را ترک کرد. مامان آب داد. مامان نان داد. پدر آن روز دیر آمد باران تند می آمد. زنگ خانه زده شد. بابا آمد بابا در باران بدون اسب و داس آمد. بابا باصندلی آمد مادر، مثل باران گریه می کند. باران خیلی تند می آمد. بابا، پا ندارد. خانم مان می گفت: ما با، پا راه می رویم، می دویم ،می پریم. زندگی بدون پا خیلی سخت است. مامان آب می دهد مامان نان می دهد. این روزها بابا آبگوشت که می خورد نمی گوید آب گوشت غذای لذیذی است. بابا با اسب زیبا بود بدون اسب در کوچه ها مردم بد نگاهش می کنند. مامان می گفت بابا مرد خوبی است. باران همیشه در خانه ما تند می آمد



نویسنده : h.m » ساعت 4:19 عصر روز سه شنبه 88 شهریور 31