سفارش تبلیغ
صبا ویژن


کلاس اولی ها -


درباره نویسنده
کلاس اولی ها -
h.m
من موجودی هستم که بارها و بارها از خدا علت خلقتم را پرسیده ام و خدا هر بار دلیلی را برایم آورد. حال می دانم که خیلی مهم هستم.برا همین به خودم اجازه می دهم که بنویسم و از دیگران هم می خواهم که بخوانند... هر چه باشم هستم.
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
محرم
درد واره
افتتاحیه
نوروز
دل تنگی ها
امان از نوشابه
حاشیه ومتن سفر کربلا ونجف
از این ور از اون ور
بهمن 1385
مرداد 1386
مهر 86
خرداد 87
اسفند 86
بهمن 86
مرداد 86
خرداد 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
پدر
فروردین 88
شهریور 88
فروردین 89


لینکهای روزانه
برترین مطالب مذهبی تبیان [5]
برترین مطالب مذهبی تبیان [1]
برترین مطالب مذهبی تبیان
چرا ذرت پف می کند؟ [5]
12 مجسمه اریگامی باورنکردنی!! [8]
ویندوز خود را قانونی کنید!!! [3]
ویژه نامه جهاداقتصادی [2]
مجسمه های شنی [7]
وسایل پیامبر [7]
داستان هایی از امام رضا [7]
روزنامه های ایران [2]
[آرشیو(11)]


لینک دوستان

نفسانیت من
سایت حاج آقا جاودان
حاج حمید
نور ونار
از دوشنبه تا جمعه
پرسه در خیال
بچه های قلم
هیات محبین اهل بیت علیهم السلام
یاسین مدیا
راسخون
تبیان
شهید آوینی
هدهد
پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری
مجلات همشهری
جمکران
لوح
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
کلاس اولی ها -



آمار بازدید
بازدید کل :206609
بازدید امروز : 51
 RSS 

زندگی
مجازی

وقتی کلاس اول دبستان بودید را یادتان می آید؟، همه نگرانی ها، نا
آرامی ها، دل شورگی ها ترس از معلم، ولی، مدیر، ناظم، استرس برای حضور کلاس و خیلی
امور دیگر؟ خیلی خنده دار است و البته کمی
مسخره است، نه؟ اول راهنمایی چه طور؟ آیا با خودتان نمی گفتید راهنمایی سخت است و
جدی تر؟ ابتدایی  بچه گی بوده؟ دبیرستان چه
طور؟ اصلا دوسال قبلتان را نگاه کنید براتان خنده دار نیست؟ یک ماه گذشته تان چه
طور؟ (البته قبول دارم اندازه اش تفاوت داره)

اما حقیقت این است که کارمان شده از یک سری امور نگران باشیم و غصه ی
یک سری مسایل را می خوریم که بعدا برامان مسخره به نظر می آید. خب الان هم اگر به
زندگی از بالا نگاه کنیم زندگی برامان خیلی ساده می آید. به همین سادگی که الان
نوشتم ونتیجه گرفتم. همان مشکلاتی که حلش را محال می دانیم. این طور نیست؟ خب اگه
این جورشود، آیا خیلی واقع بینانه تر زندگی نخواهیم کرد؟ آیا وقت آن نرسیده است که
دیگر زندگی کنیم. زندگی واقعی نه مجازی؟ این نگاشته را اگر کمی درباره اش فکر کنید
من کفشتان را واکس می زنم، دوبار! و برای تبرک دست به لباستان خواهم کشید.



نویسنده : h.m » ساعت 3:22 عصر روز سه شنبه 88 شهریور 31