در حرم حضرت عباس (علیه السلام) بودم دیدم برای حضرت مهمان آمد مهمانی که فکر می کنم حضرت را خیلی شاد کرد می دانید مهمان ها که بودند چند جانباز یکی یه دست وپا معکوس نداشت یکی دو تا چشم نداشت هر کدوم یه جوری بودند واین ظاهر قضیه بود که خدا داند آیا شمیایی، مغز واعصاب یا چیز دیگر هم داشتند یا نه.
نمی دانم که این ها به خودشان بر حضرت عباس فخر می کردند که مولا ببین ماهم مثل شما شدیم حتی... یا این که حضرت به آن ها می گفت هنوز جا دارید مثل من شوید من را وقتی کشتند (چنان تکه تکه کردند که) دیگر امام حسین نمی توانست به خیمه ببرد شما حالا با کمک هر کی آمده اید پیش من صبر کنید حالا حالا جا دارد تا مثل من شوید.
ولی از این ها گذشته که آن دم آخر که می خواستم وداع کنم آن ها آمدند و واسطه های خوبی شدند. رفتم نزدیک یکیشان که به ضریح چسبیده بود همونی که دو تا چشم نداشت و ویلچری بود حرف هایی زد که فقط می توانم بگویم من را آب کرد خوش به حالشان وخوش به حال اربابشان.