سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خوش به حال بعضی ها -


درباره نویسنده
خوش به حال بعضی ها -
h.m
من موجودی هستم که بارها و بارها از خدا علت خلقتم را پرسیده ام و خدا هر بار دلیلی را برایم آورد. حال می دانم که خیلی مهم هستم.برا همین به خودم اجازه می دهم که بنویسم و از دیگران هم می خواهم که بخوانند... هر چه باشم هستم.
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
محرم
درد واره
افتتاحیه
نوروز
دل تنگی ها
امان از نوشابه
حاشیه ومتن سفر کربلا ونجف
از این ور از اون ور
بهمن 1385
مرداد 1386
مهر 86
خرداد 87
اسفند 86
بهمن 86
مرداد 86
خرداد 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
پدر
فروردین 88
شهریور 88
فروردین 89


لینکهای روزانه
برترین مطالب مذهبی تبیان [5]
برترین مطالب مذهبی تبیان [1]
برترین مطالب مذهبی تبیان
چرا ذرت پف می کند؟ [5]
12 مجسمه اریگامی باورنکردنی!! [8]
ویندوز خود را قانونی کنید!!! [3]
ویژه نامه جهاداقتصادی [2]
مجسمه های شنی [7]
وسایل پیامبر [7]
داستان هایی از امام رضا [7]
روزنامه های ایران [2]
[آرشیو(11)]


لینک دوستان

نفسانیت من
سایت حاج آقا جاودان
حاج حمید
نور ونار
از دوشنبه تا جمعه
پرسه در خیال
بچه های قلم
هیات محبین اهل بیت علیهم السلام
یاسین مدیا
راسخون
تبیان
شهید آوینی
هدهد
پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری
مجلات همشهری
جمکران
لوح
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
خوش به حال بعضی ها -



آمار بازدید
بازدید کل :206647
بازدید امروز : 89
 RSS 

در حرم حضرت عباس (علیه السلام) بودم دیدم برای حضرت مهمان آمد مهمانی که فکر می کنم حضرت را خیلی شاد کرد می دانید مهمان ها که بودند چند جانباز یکی یه دست وپا معکوس نداشت یکی دو تا چشم نداشت هر کدوم یه جوری بودند واین ظاهر قضیه بود که خدا داند آیا شمیایی، مغز واعصاب یا چیز دیگر هم داشتند یا نه.

 نمی دانم که این ها به خودشان بر حضرت عباس فخر می کردند که مولا ببین ماهم مثل شما شدیم حتی...  یا این که حضرت به آن ها می گفت هنوز جا دارید مثل من شوید من را وقتی کشتند (چنان تکه تکه کردند که)  دیگر امام حسین نمی توانست به خیمه ببرد شما حالا با کمک هر کی آمده اید پیش من صبر کنید حالا حالا جا دارد تا مثل من شوید.

ولی  از این ها گذشته که آن دم آخر که می خواستم وداع کنم آن ها آمدند و واسطه های خوبی شدند.  رفتم نزدیک یکیشان که به ضریح چسبیده بود همونی که دو تا چشم نداشت و ویلچری بود حرف هایی زد که فقط می توانم بگویم من را آب کرد خوش به حالشان  وخوش به حال اربابشان.



نویسنده : h.m » ساعت 7:0 عصر روز پنج شنبه 86 تیر 7