رفاقت:
گفتی: منو می شناسی؟
گفتم:آره
گفتی:هستی باهم رفیق باشیم؟
گفتم:هستم،از خدامه!
اما من به حرفم عمل نکردم.بهت نارو زدم.آمدم پیت،گفتم:اشتباه شد،معذرت!
گفتی:قبولت دارم.پیش میاد دیگه،رفیق باید گذشت داشته باشه.
گفتم:خوش انصاف اینقدرشرمندمون نکن.
گفتی:بروهواتودارم.تورفیق فاب منی.تنهات نمی ذارم.
اما من بازهم نامردی کردم.جلوی دیگران حرفهاتومسخره کردم.باعث شدم دیگران هم بهت توهین کنند،حتی به دشمنت هم کمک کردم.
ولی تو بازهم کوتاه اومدی.گفتی:اشکال نداره،دوباره تلاش کن.
گفتی:برو به جنگ دشمن من که دشمن خود تو هم هست.میخوام شکستش بدی ومایه افتخارم باشی.
بدجوری دوباره با خوبیات خرابم کردی.
اما من سه باره زمین خوردم،باز دلتو شکوندم.اصلا رفاقتمون یادم رفت.بی خیالت بودم.حتی رفتم تو دارودسته دشمنات و ادمشون شدم.فرستادی دنبالم.مهمونی دادی ودعوتم کردی.گفتی من چندین صفحه برات نامه نوشتم،یک عالمه از بهترین دوستامو پیشت فرستادم.این رسمش نیست.ولی من انگاری گنگ بودم.نمی شنیدم وخمار بودم.
حالا اما....
حالا اما پشیمونم.می دونم اونقدرمشتی هستی که به روم نمیاری.نمی گی: پشیمونی سودی نداره.نمی گی تا حالا کجا بودی؟
حالا که سرم به سنگ خورده،حالا که فهمیدم بی تو کلا مرخصم. حالا که از دست مخالفامون که به خونم تشنه اند بهت پناه آوردم،ردم نکن. به حرمت اون نون ونمکی که بهم دادی رو تو بر نگردون.
قسم به خودت که خیلی برام عزیزی وخدای دوعالمی بدجوری پشیمونم رفیق قدیمی!آغوشت رو باز کن بذار بیام تو بغلت این بار اما برای همیشه!
چاکرتم ،می دونستم که نه نمیاری توکار!