< language=java>
>
راه درمان خستگی های روحی وروانی ناشی از زندگی در این جهان؟؟؟
سلام
بدون مقدمه چند روزه که باز هم اعزام کاروان ها به مناطق جنگی آغاز شده است.
برای کسانی که تا حالا نرفته اند ونمی دانند برای چه باید بروند، عرض کنم که حقیر در سفری که باری توفیق پیدا کردم.
که اولش هم زیاد نمی دانستم برای چه آمده ام با خود می گفتم آی شهدا از این دنیا خسته شدم دیگه کی حالش را داره برگرده تواون شهر و اصلا حال این زندگی را ندارم خلاصه خودتان تا آخرش را بروید.
اما درست شلمچه بودیم که داشتیم برمی گشتیم، دیگر احساسم عوض شد(من چه قدر عرفانیم ها این را درویرایش اضافه کردم) که اگر بخواهم دو احساس را شسته و رفته ببیانم، مینویسم که:
رفته بودم تا رها شوم و از دنیا خلاص شوم بلکه فرار کنم اما بهانه ای یافتم برای زیستن بلکه زیبا زیستن یا خوب زیستن یا بخواهم واضح تربنویسم اینکه مردانه(بزرگوارانه) حرکت کنم و تا حدی که آن چنان پر انگیزه شدم که تا مدتی است هنوز سر سفره ی همان انگیزه ها دارم مردانه بودن را تجربه می کنم یعنی در سویش تلاش می کنم
. حالا تا کی این انگیزه با من است نمی دانم اما هروقت تمام شد خوب می دانم که کدوم گروه خونم کم شده است.
رفتید مواظب باشید روسیم خاردار نیفتید شهید شید وبلاگ ما را ببندند.(ببخشید شوخی بود)
***
من که از سنگ نیستم!!
یادش بخیر اروند کنار که رفته بودم، بگذریم که بیراهه ای رفتم و سربازهای مرزی برایم گلنگدن کشیدند و غیره.
اما من که خدا قسمتم کرده بود زیارت کربلا را، درست همان جا احساس کردم، اینجا دارد همان کاری را با من می کند که کربلا می کرد البته من اصلا اهل این احساسات نیستم و اصولا تو این زمینه هاصفر جا می مونه از من، اما واقعا چنین بود و واقعا مقتل شهدا آن هم ازنوع آبیش من را که فجیعترین روضه ها تکان نمی دهد تکان داد.
آنجا علقمه بود
با نگاه به آب رودخانه و آن طرف آبها همه منتظر عمو بودیم.
با دستان بریده...........
فهم زیادی کار دستتان ندهد!!!
هویزه مقتل شهدای دانشجو و مدفن برخی از آنها به خصوص شهید علم الهدی هست که...
بماند که ادامه اش چیست مطلب دراز می شود شماهم زیر بار نمیروید.
آن بار که درهویزه بودیم مسایلی برایم کشف شد که خیلی عجیب بود به اختصار چهار دست وپا می زنم تا به شما هم، آنچه در دوگوله ام هست برسانم.
می دانستید علم الهدی که دانشجویی بوده، آن موقع خلاف فرمان فرمانده کل قوا بدون امکانات اقدام به عملیات رزمی کرده است که اگر او در ارتش بود وزنده می ماند مجازات داشت.
با این که بنی صدر دستور حمله نداده بود ولی این عده چنان می فهمیدند چنان می فهمیدند چنان می فهمیدند که فکر امام را می دانستند یعنی عملشان با رای امام گره خورده بود و با دستان خالی ولی ایمانی قوی(تعبیراز مقام معظم رهبری که قبل از شهادتش او را دیده بودند) به جنگ دشمن میروند وچنان لج دشمن را در می آورند که آن صحنه عصر عاشورا دوباره تکرار می شود اینبار فقط دیگر به جای سم اسب تانک بوده که بدن آنها را...
اما بگویم خوشبحالتان آی علم الهدی ویارانش آن موقع ناموستان نبوده که چشم نگران به خیمه اش بشید که با آنان، نامحرمان نامرد چه خواهند کرد.
و با خیال راحت جان دادید.
ببخشید روضه شد اگر اشکی اومد التماس دعا.