به گفتگوی تلفنی زیر که در یک تاکسی صورت گرفته و هیچ کس حتما به صحبت های شما گوش نمی دهد توجه کنید:
1-سلام 2 –سلام چه طوری بابا پیدات نیست! 1-می گم چه خبر از قیمت های بازار... 2–بابا اونو ولش شنیدی دیشب پرسپولیس برده 1- نه باباچند؟ 2- باورت نمیشه 4تا گل زده 1- واقعا بابا چی کار کردند.......
ادامه گفتگو بماند.چند لحظه بعد این آقا از ماشین پیاده می شود.
به گفتگوی راننده تاکسی توجه کنید. کمی جلوتر آقایی که جلو نشسته بوده می خواهد پیاده شود وهمانجا فرد دیگری سوار می شود.
1-آقا کرایه چه قدر شد 2- 500 1- چه خبره آقا 2- هیچی بابا داره قیمت ها واقعی میشه... 1- امان از شماها... فرد تازه وارد می گوید: آقا مگه شروع شده رانند تاکسی: آره جونم این هام مسخره اش را در آوردند امروز اعلام کردند همه چیز رفته روش....
و همینطور شما ادامه دهید...
به اعتقاد استاد بنده این مساله هیچ ربطی به مساله کلاغ ندارد چه یک کلاغ و چه چهل کلاغ. بلکه ریشه در این دارد که ما از بچه گی غیرمنطقی بار آمده ایم. ولی اگر عادت می کردیم هر حرف راستی را هم حتی هر جا نزنیم؛ چه برسد به حرف مفت و چه نیم شنیده ها؛ اون وقت از خیلی ها جلوتر بودیم اصلا به فرض هم که جلو نمی بودیم، آدم که بودیم...