سفارش تبلیغ
صبا ویژن


درد واره -


درباره نویسنده
درد واره -
h.m
من موجودی هستم که بارها و بارها از خدا علت خلقتم را پرسیده ام و خدا هر بار دلیلی را برایم آورد. حال می دانم که خیلی مهم هستم.برا همین به خودم اجازه می دهم که بنویسم و از دیگران هم می خواهم که بخوانند... هر چه باشم هستم.
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
محرم
درد واره
افتتاحیه
نوروز
دل تنگی ها
امان از نوشابه
حاشیه ومتن سفر کربلا ونجف
از این ور از اون ور
بهمن 1385
مرداد 1386
مهر 86
خرداد 87
اسفند 86
بهمن 86
مرداد 86
خرداد 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
پدر
فروردین 88
شهریور 88
فروردین 89


لینکهای روزانه
برترین مطالب مذهبی تبیان [5]
برترین مطالب مذهبی تبیان [1]
برترین مطالب مذهبی تبیان
چرا ذرت پف می کند؟ [5]
12 مجسمه اریگامی باورنکردنی!! [8]
ویندوز خود را قانونی کنید!!! [3]
ویژه نامه جهاداقتصادی [2]
مجسمه های شنی [7]
وسایل پیامبر [7]
داستان هایی از امام رضا [7]
روزنامه های ایران [2]
[آرشیو(11)]


لینک دوستان

نفسانیت من
سایت حاج آقا جاودان
حاج حمید
نور ونار
از دوشنبه تا جمعه
پرسه در خیال
بچه های قلم
هیات محبین اهل بیت علیهم السلام
یاسین مدیا
راسخون
تبیان
شهید آوینی
هدهد
پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری
مجلات همشهری
جمکران
لوح
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
درد واره -



آمار بازدید
بازدید کل :206838
بازدید امروز : 17
 RSS 

شاهین جان فکر می کنی می گذاریم آب خنگ از گلویت پایین برود تو هنوز جوونی  ما هم حسابی وقت داریم خدمت تو برسیم من که عددی نیستم و همچین توفیقی ندارم تو را هلاک کنم ولی خیلی ها منتظرت هستند، می دونی ما گاهی کلی وقت می گرفت حقانیت امامان مان را ثابت کنیم اما شماها که این کارها را می کنید می گیم ببینید دشمن ما چه قدر بی ادبه و سوخته! می دونم که وقت نداری این را بخونی حق داری! آلمان یه سوراخ موش پیدا کن همونجا می گم گربه نره بیاد بخوردت به خدا حیف ما که وقت رو تو تلف کنیم!!!

 

شاهین نجفی



نویسنده : h.m » ساعت 2:25 عصر روز دوشنبه 91 خرداد 1


 

تو را نادیدن ما کم نباشد                                                           که در خیلت به از ما کم نباشد

من از دست تو در عالم نیم روی                                                 ولیکن چون تو در عالم نباشد

بهتر بگم

مرا نادیدن تو کم نباشد... که در خیلم به از تو کم نباشد ...

وای بر من وای بر من!!!! 

آقا نیروز هم گذشت نیامدی!!!!

 



نویسنده : h.m » ساعت 11:39 عصر روز چهارشنبه 90 فروردین 10


به مهمانی که می روی شروع می کند به بافتن مهملات خب بنده خدا کسی نگفته که حتما باید حرف بزنی! ترمز دستی بکش با هم بریم!

برخی دوستان و آشنایان را می گویم که برخی مسایل را جوری آب و رنگ می دهند بهتر از واقعیت! مثل برخی که یک فیلمی که در سینما دیده را می یاد برات رنگی تر تعریف می کنه جوری که بدت نمیاد یک بلیط هم برای بخری! یا از یک ماجرای که خیلی هم خوش نگذشته تعریف می کند که با عمق وحود آه خواهی کشی که چه فرصتی را از دست داده ای!

بابا کسی نیست به برخی از این فامیل های ما بگوید وقتی از بس صیح تا حلا خوردی که دل درد بیچاره ات کرده و بعد میای خونه ما فقط که یک کم شام سالاد می خوری دیگه تو از بدبختی روزگار و گرانی نگو بابا تو که داری از بدیختی غرق می شی!

جالب تر از این، ابنجای مسئله است که شروع می کند دلسوزانه برای فقیران ایران آه می کشد که این هدفمندی بیچاره کرده آنها را و هر چه مثال برایش بزنی یک جوری می گوید که انگار احساس می کنی همسایه بالا و پایینیش هم مثل خودش تا گردن دارند گرانی را احساس می کنند.



نویسنده : h.m » ساعت 1:27 صبح روز یکشنبه 90 فروردین 7


عکس سال نو هفت سین



نویسنده : h.m » ساعت 9:36 صبح روز شنبه 89 اسفند 28


صادقانه می گویم، خیلی علاقه مند بودم آن چه را که از زبان اندیشمندان و استادان مسلمان در مورد مسیحیت شنیده بودم را از نزدیک حس می کردم. حرف های منطقی زیاد بود ولی به دلم نمی چسبید تا اینکه به یکی از سایت های معتبر تبشیر مسیحی مراجعه کردم و کتاب الکترونیکی را دیدم که توسط نورمن گایسلر و عبد الصلیب در این موضوعات نگاشته شده بود را، مطالعه کردم. در قسمت سخنانی که در نقد اسلام بحث شده بود، غالب کلام نویسنده  ظاهر علمی و منطقی داشت. ولی کافیست کمی معارف ناب اسلامی به گوشتان خورده باشد و در مورد فن مغالطه هم چیزهایی بدانید، اون وقت فریادی در دل خواهید کشید که بابا این کاره...مغالطه توی روز روشن حیا داره والا...

و الان خیلی آرام و خوشحالم که بهترین و کاملترین دین را دارم و خیلی علاقه مند هستم که همه ی مسیحیان و همه ادیان جهان یک دوره معارف ناب اسلام شیعی را مطالعه کنند، بعد آن هر دینی خواستند بمانند. همان کاری که من و تعدادی دیگر در مورد مسیحیت انجام دادیم.



نویسنده : h.m » ساعت 3:21 عصر روز پنج شنبه 89 اردیبهشت 23


شروع کرده ایم کورکورانه همدیگر را نقد می کنیم و هیچگاه نمی اندیشیم که نقد هم آدابی دارد.

 در وبلاگ http://salibe.persianblog.ir/page/khashen   دیدم که تصاویری چاپ کرده بود از برخی مراسمات خشن مسیحی اولین چیزی که به ذهن می رسید آن بود که خب این نشد دلیل که انگ آن را به همه ی فرقه های مسیحی بزنید. شاید این ها فرقه یا گروهی باشند که حتی از نظر مسیحیان هم مهجور باشند... درست مثل وقتی که مسیحیان شروع می کنند به چاپ تصاویر قمه زنیِ عده ای از قمه زنان که ، از نظر جامعه ی ما و فتوای علمای ما این کار مشروع نیست. و بعد همه شروع می کنند به بزرگ نمایی که ای مسلمانان جنایت کار و خشن و...

خب این نشد نقد منطقی ومعقولانه هرکس حرفی دارد بیاید بزند ببینیم کدام منطقی تر است؟؟؟ 

کمر خونی آیین مسیحی وتیغ زدن به خود



نویسنده : h.m » ساعت 4:44 عصر روز چهارشنبه 89 اردیبهشت 22


یک تفاوت خیلی مهم مسیحیت و اسلام مساله فهم و عقل است. مسیحیان وقتی مساله ای را با عقل نتوانستی بفهمی؛ میگویند ایمان بیاور تا بفهمی ولیکن دین اسلام با تاکید بر عقل(که آن را پیامبر باطنی می داند) می گوید اول حسابی بفهم، اندیشه کن، بعد ایمان بیاور. البته بگویم در اسلام فقط در ذات الهی نباید اندیشه کرد که البته مساله وجود خدا را با قواعد اصولی و فلسفی عقلی اثبات می کنند. اما تفکر ، در مسیحیت ظاهرا خیلی اهمیت ندارد.کافی است کمی با اعتقادات مسیحیت آشنا شوید...

نویسنده : h.m » ساعت 10:54 عصر روز دوشنبه 89 اردیبهشت 20


و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا....

فردی که به خاطر جذابیت های تبلیغ مبشرین مسیحی تحت تاثیر قرار گرفته بود و مسیحی شده بود می گفت: همیشه انتظار داشتم بعد از آن که آن ها مساله تثلیث را بیان میکنند آخرش  بگویند، ببخشید شوخی می کردیم... ولی همیشه تا سوال می کردم که آیا شوخی می کنید می گفتند: کاملا جدی میگوییم.(البته این فرد دوباره به اسلام بازگشت)

همیشه خیال می کردم در آیه فوق امام زمان قرار است بیایند و بدبخت بیچاره ها را نوایی باشند اما وقتی درمسایل باب مسیحیت غور کردم واقعا دلم سوخت با خودم گفتم آقا قرار است بیشتر از آنکه ما را مهدی باشد آن ها را منجی باشد.

راستی اگر یک مسیحی دیدید؛ درباره عقل مفصل صحبت کنید اگر نتیجه گرفتید که خب درباره ی مسایل دیگر هم صحبت کنید و الا بگویید جانم تو آبت را بخور(به طرف گفتند: نشسته  آب بخور عقلت کم می شه گفت: عقل چیه گفتند: هیچی آبت را بخور)

نویسنده : h.m » ساعت 10:52 عصر روز دوشنبه 89 اردیبهشت 20


روز 31 شهریور یادآور ساگرد شروع دفاع مقدس وآغاز سال تحصیلی اولی ها مبارک نباد.

باران آمد، بابا نبود، باران تند می آمد. در خانه هم باران آمد. مادر، غذای لذیذی درست کرده بود.  بابا امروز می آید. باران روی فرش می آمد. یادم بود بابا می گفت آبگوشت غذای لذیذی است. بابا، با اسب و داس خانه را ترک کرد. مامان آب داد. مامان نان داد. پدر آن روز دیر آمد باران تند می آمد. زنگ خانه زده شد. بابا آمد بابا در باران بدون اسب و داس آمد. بابا باصندلی آمد مادر، مثل باران گریه می کند. باران خیلی تند می آمد. بابا، پا ندارد. خانم مان می گفت: ما با، پا راه می رویم، می دویم ،می پریم. زندگی بدون پا خیلی سخت است. مامان آب می دهد مامان نان می دهد. این روزها بابا آبگوشت که می خورد نمی گوید آب گوشت غذای لذیذی است. بابا با اسب زیبا بود بدون اسب در کوچه ها مردم بد نگاهش می کنند. مامان می گفت بابا مرد خوبی است. باران همیشه در خانه ما تند می آمد



نویسنده : h.m » ساعت 4:19 عصر روز سه شنبه 88 شهریور 31


زندگی
مجازی

وقتی کلاس اول دبستان بودید را یادتان می آید؟، همه نگرانی ها، نا
آرامی ها، دل شورگی ها ترس از معلم، ولی، مدیر، ناظم، استرس برای حضور کلاس و خیلی
امور دیگر؟ خیلی خنده دار است و البته کمی
مسخره است، نه؟ اول راهنمایی چه طور؟ آیا با خودتان نمی گفتید راهنمایی سخت است و
جدی تر؟ ابتدایی  بچه گی بوده؟ دبیرستان چه
طور؟ اصلا دوسال قبلتان را نگاه کنید براتان خنده دار نیست؟ یک ماه گذشته تان چه
طور؟ (البته قبول دارم اندازه اش تفاوت داره)

اما حقیقت این است که کارمان شده از یک سری امور نگران باشیم و غصه ی
یک سری مسایل را می خوریم که بعدا برامان مسخره به نظر می آید. خب الان هم اگر به
زندگی از بالا نگاه کنیم زندگی برامان خیلی ساده می آید. به همین سادگی که الان
نوشتم ونتیجه گرفتم. همان مشکلاتی که حلش را محال می دانیم. این طور نیست؟ خب اگه
این جورشود، آیا خیلی واقع بینانه تر زندگی نخواهیم کرد؟ آیا وقت آن نرسیده است که
دیگر زندگی کنیم. زندگی واقعی نه مجازی؟ این نگاشته را اگر کمی درباره اش فکر کنید
من کفشتان را واکس می زنم، دوبار! و برای تبرک دست به لباستان خواهم کشید.



نویسنده : h.m » ساعت 3:22 عصر روز سه شنبه 88 شهریور 31

   1   2   3   4   5      >