سفارش تبلیغ
صبا ویژن


نوشابه -


درباره نویسنده
نوشابه -
h.m
من موجودی هستم که بارها و بارها از خدا علت خلقتم را پرسیده ام و خدا هر بار دلیلی را برایم آورد. حال می دانم که خیلی مهم هستم.برا همین به خودم اجازه می دهم که بنویسم و از دیگران هم می خواهم که بخوانند... هر چه باشم هستم.
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
محرم
درد واره
افتتاحیه
نوروز
دل تنگی ها
امان از نوشابه
حاشیه ومتن سفر کربلا ونجف
از این ور از اون ور
بهمن 1385
مرداد 1386
مهر 86
خرداد 87
اسفند 86
بهمن 86
مرداد 86
خرداد 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
پدر
فروردین 88
شهریور 88
فروردین 89


لینکهای روزانه
برترین مطالب مذهبی تبیان [5]
برترین مطالب مذهبی تبیان [1]
برترین مطالب مذهبی تبیان
چرا ذرت پف می کند؟ [5]
12 مجسمه اریگامی باورنکردنی!! [8]
ویندوز خود را قانونی کنید!!! [3]
ویژه نامه جهاداقتصادی [2]
مجسمه های شنی [7]
وسایل پیامبر [7]
داستان هایی از امام رضا [7]
روزنامه های ایران [2]
[آرشیو(11)]


لینک دوستان

نفسانیت من
سایت حاج آقا جاودان
حاج حمید
نور ونار
از دوشنبه تا جمعه
پرسه در خیال
بچه های قلم
هیات محبین اهل بیت علیهم السلام
یاسین مدیا
راسخون
تبیان
شهید آوینی
هدهد
پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری
مجلات همشهری
جمکران
لوح
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
نوشابه -



آمار بازدید
بازدید کل :206660
بازدید امروز : 102
 RSS 

می گویند که روزگاری در دهی مردمانش چنان پاک و پاکدامن بودند، که هر چه دشمنان آن موقع می خواستند در پیران وجوانان نفوذ کنند نمی توانستند خلاصه کلی اتاق فکر تشکیل می دهند که چه کنند و چه نکنند که آخر پیری با ریش های سفید پیشنهاد می دهد که در روز جمعه مردمان که به نماز جمعه می آیند همه با خود تخم مرغی بیاورند و در ورود به مصلی در سبدی گذاشته و وقتی که نماز تمام شد تخم مرغ ها را به خانه برند ونهار خود را تخم مرغ برگذینند. چنین شدومردم چنین کردند و از فردای آن روز کم کم ماهواره ها به پشت بام ها راه پیدا کرد، پاچه های زنان ودختران ورمالیده شد، سرچ گوگل کلماتش تغییراتی کرد، مردم بداخلاق و بد خواه هم شدند، خلاصه اونی که ما می گیم تهاجم فرهنگی به سرعت اون جا نفوذ کرد چیزی هم نگذشت که استعمار حمله کرد و اون روستا که سالیان سال مستقل و آزاد بود را استعمار کرد، بعدها که نخبگان مذهبی ده به خود اومدند که چه بر سر شان اومده و ما خواب بودیم، کلی جلسه گرفتند فکر کردند تا این که فهمیدند گیر کار از کجا بوده و چنان برسر خود کوبیدند که گویند برخی تا دقایقی از هوش رفتند. آری گیر کار در همان تخم مرغ ها بود که قاتی شده بود و یکی بزرگ و دیگری کوچک با خود برده بود به اصطلاح مال حرام وارد زندگیشان شده بود.

این ماجرا چه واقعی باشد چه نباشد حقیقتی در خود دارد. می دونید چی شد که این به ذهنم خورد از امروز که بنزین گرون شده و به تابع آن همه چیز، انگار همه با هم دشمن شده اند همان راننده تاکسی که تا دیروز با خنده ای ولو به تعارف می گفت قابل ندارد امروز می گوید 75تومان بده و وقتی 100 تومانی می دهی می گوید پول خرد ندارم بقیه بدهم و تو می دانی که دارد.  تاکسی مثال است همه جا داردچنین می شود. خدا رحم کند بعدش را که نمی دانم کی می شود که ما به خود بیاییم راستی هیچ گاه یادتان نرود امام حسین(علیه سلام) را همان مسلمانان نماز شب خوان و قرآن خوان کشتند منتها فرقی که با یاران ابا عبدالله داشند این بود که در حرف خود امام می بینیم که (به مضمون) دیگر سخن حق در دل های شما راه ندارد، که شکم هایتان از حرام پر شده.



نویسنده : h.m » ساعت 8:59 عصر روز سه شنبه 86 خرداد 1


خوبید، بعد از مدتها فرصت کردم که بیایم. یه چرخی زدم تو بعضی وبلاگ ها،تا که به جواب های مسابقه نامه میترا  وبلاگ مادر نگران رسیدم.با خود می گفتم راستی انگار ما فراموش کرده ایم که قبل از اینکه هر کاره ای باشیم یا هر عقیده ای داشته باشیم واینکه عاشق باشیم یا پلیس باشیم یا یک هنرمند یا یک آدم فهمیده در مورد بعضی چیزهای خاص‏‎،‏‎‎ یک مادر یا پدر یا خواهر یا اصلا هم حجره ای، هم خوابگاهی  یا پسر بابایمان هستیم، یا اینکه یک همکار هستیم و... به نظرشما عجیب نیست زمانه چه قدر ما را خود خواه کرده که همه اش خودمان را  می خواهیم نمایش دهیم.  یک مادر نگران نمی خواهم اصلا این وبلاگ را تعریف یا نقد کنم چون اصلا درست تویش نگشته ام اما خوشم اومد. من خودم بچه بابایم هستم بچه مادرم هستم. یک دوست هستم یک هم کلاسی هستم خلاصه خیلی چیزهای دیگه که به درازا می کشد.

 کاش توی این زمونه همدیگر را فراموش نکنیم و این که گرونی و اوضاع خراب اجتماعی واعصاب خوردی هیچ توجیهی برای این که عزیزانت را فراموش کنی نیست.

سبز باشید.



نویسنده : h.m » ساعت 2:3 عصر روز سه شنبه 86 خرداد 1


کوکا کولا به چه قیمتی

داشتم تو وبلاگ های عربی با فرهنگ شون آشنا می شدم و کلی تو حال بودم که این عکس را توی یه وبلاگ دیدم از اون به بعد نوشابه کوکا کولا وپپسی وفانتا یا نمی خورم یا اگر می خورم کلی پدرم در می آید.

اون جمله اول هم یعنی کوکاکولا بخور خون داداش و برادر خودت را بخور وخیالیت هم نباشد.

 

 



نویسنده : h.m » ساعت 11:15 عصر روز جمعه 86 اردیبهشت 7

<      1   2   3   4