سفارش تبلیغ
صبا ویژن


درد واره -


درباره نویسنده
درد واره -
h.m
من موجودی هستم که بارها و بارها از خدا علت خلقتم را پرسیده ام و خدا هر بار دلیلی را برایم آورد. حال می دانم که خیلی مهم هستم.برا همین به خودم اجازه می دهم که بنویسم و از دیگران هم می خواهم که بخوانند... هر چه باشم هستم.
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
محرم
درد واره
افتتاحیه
نوروز
دل تنگی ها
امان از نوشابه
حاشیه ومتن سفر کربلا ونجف
از این ور از اون ور
بهمن 1385
مرداد 1386
مهر 86
خرداد 87
اسفند 86
بهمن 86
مرداد 86
خرداد 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
پدر
فروردین 88
شهریور 88
فروردین 89


لینکهای روزانه
برترین مطالب مذهبی تبیان [5]
برترین مطالب مذهبی تبیان [1]
برترین مطالب مذهبی تبیان
چرا ذرت پف می کند؟ [5]
12 مجسمه اریگامی باورنکردنی!! [8]
ویندوز خود را قانونی کنید!!! [3]
ویژه نامه جهاداقتصادی [2]
مجسمه های شنی [7]
وسایل پیامبر [7]
داستان هایی از امام رضا [7]
روزنامه های ایران [2]
[آرشیو(11)]


لینک دوستان

نفسانیت من
سایت حاج آقا جاودان
حاج حمید
نور ونار
از دوشنبه تا جمعه
پرسه در خیال
بچه های قلم
هیات محبین اهل بیت علیهم السلام
یاسین مدیا
راسخون
تبیان
شهید آوینی
هدهد
پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری
مجلات همشهری
جمکران
لوح
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
درد واره -



آمار بازدید
بازدید کل :204614
بازدید امروز : 11
 RSS 

تا حالا شده از یک چیزی تو وجودتون خسته بشید یعنی احساس کنید که این باعث ننگ شماست مثلا اخلاق تند یا حسود بودن اون وقت چی کار می کنید شاید وقتی پاش پیش می یاد به خودتون تشر بزنید یا ساعتها یک گوشه فکر کنید ولی بعضی ها هستند از همون اول یا بعد از این که همه راه ها را انتخاب کردند رو می اورند به تمنا یعنی این که بخشی از شبانه روزشون را دغدغه این عیب می گیرد همش از خدا می خواهند که این عیب را برطرف کند چرا توی تکلف حرف بزنم دایما به خدا اهل بیت می گم نجاتم بدید و شاید یک مدت تمنا هم نکنم ولی بعد یک مدت که دوباره پایش پیش می آید می بینم  کم اوردم و هنوزاین گیره خفه نشده اعصابم که خوردمی شود هیچ، دوباره می بینم باید تمنا بکنم البته خیلی وقت ها هم اون قدر غفلته زیاد می شه که خود خدا باید پاش و وسط بذاره و یه جوری من و بیدار کنه بگم بعضی وقتها خدا با مهربونی ومحبت و بعضی وقت ها هم با تو گوشی بیدارم می کند که باید بگم خدایا طاقتم را زیاد کنه برا هردوتاش حالا از این حرف ها گذشته ماه شعبون  ومناجات شعبانیه فرصت خوبی است برای این که یک کمی مزه از دست رفته تمنا را به یاد بیاوریم اما این را هم بگویم اون ها که علی وحسین (علیهما السلام) را کشتند همون نماز شب خونه و مناجاتی ها هم بودند

می خوام بگم تو مناجاتتون از علی واولادش غافل نشی بلند صلوات.



نویسنده : h.m » ساعت 7:12 عصر روز چهارشنبه 86 مرداد 24


ما خود باخته ایم

این چند روز تلویزیون زیاد سرودهای لبنانی را پخش می کند و خیلی از ما ها بدون این که چیزی بفهمیم و حوصله خواندن زیر نویس را داشته باشیم لذت می بریم و احساس غرور می کنیم درست است که لبنان کشور دوست وبرادری است برای ما و این قدر که باعث افتخارشیعه بوده در این چند سال ما نبوده ایم اما انگار ما در مقابل فرهنگ آنها آغوشمان را باز کرده ایم و غافل از این که آنها با اعتقاد و گرایش با با فرهنگ ما حرکت کرده اند و به ای جا رسیده اند فرهنگی که امام موسی صدر از قم رفت آنجا و انتقال دارد و یا سید حسن نصر الله هم همین طور

 ما غافلیم از این که اگر یکی از ماها به کشور لبنان برویم چنان قربان صدقمان می روند که از ایران آمده ایم و شیعه هستیم که احساس می کنیم خبریه!! اینکه گروه سرودهای لبنانی را مرتب پخش می کنند خوب است اما چرا بعد از این همه سال  واین همه موسیقی های رنگ وا رنگ این همه خواننده این همه همه به غنایی نرسیده ایم که در برابر این اناشید لبنانی به ارامی بگذریم وفقط خدا را شکر کنیم که در این بیقوله کفرستان ایران تنها نیست چرا تا عکس های آبشارها و طبیعت غرب را می بینیم به به و چه چه می کنیم چرا در مقابل اسطوره های ساختگی مجازی غرب خود را ول کرده ایم در حالی که ما چهار فصل را در کشورمان داریم رستم داریم اگر تا کنون منظورم گنگ بود بگویم ما همه چیز در خودمان داریم و هیچ کم نداریم. والسلام



نویسنده : h.m » ساعت 2:31 عصر روز چهارشنبه 86 مرداد 24


سلام خوبید می گم راستی تا کنون شده، بنشینید گوشه ای و با خودتان فکر کنید که از این به بعد من چه جوری باشم و به صورت مصداقی برای تک تک رفتارهایتان اسلوب مشخص کنید تا وقتی که پای عمل پیش می آید، بدون درنگ، یا ازآن کار فرار کنید یا با میل و رغبت انجامش دهید و شاید هم از اون دسته هستیدکه وقتی موقعییتش پیش بیاید فکر می کنید و معمولا ممکن است کلی مصلحت سنجی(نخوانید منفعت طلبی) را مد نظر قرار دهید و اقبال یا ادبار نشان بدهید و شاید هم ترجیح بدهید کلا  بی خیالی و ولش کن و کی حال داره و بابا وقت گیر اوردی و هر چه باداباد و برو عشقت را بکن و ازاین حرفها‏‎‏؛ یا شاید هم هر روحیه دیگری.

 ولی  اگر به من بگویند یک کدوم را انتخاب کن می گویم اولی هر چند شعار داده ام و اینجوری نیستم،وغالبا این جور آدم ها کسانی هستند که یک دایره قرمز دور خود کشیده اند منظورم اصلا خاص عرفا نیست نه ولی یعنی این که اگر می خواهد چنین آدمی مردم آزاری هم بکند مثلا به ناموس مردم کاری ندارد هر چند برای هدفش هم مجبور باشد کاری کند ولی بی خیال می شه چون نمی تونه. همون خط قرمزست که می گم .

اگه بخواهم مثال بیارم وتوضیح بدهم خیلی طولانی میشه خودتون فکر کنید. فکر کنم خدا هم از این گروهخیلی خوشش می آید.

 

 



نویسنده : h.m » ساعت 10:0 عصر روز چهارشنبه 86 خرداد 16


رفتم سوپری که نوشابه بخرم گفت فقط کوکاکولا وپسی داریم وقتی دید ناراحت شدم فکر کرد که چون 700 تومانه پولش زیاده به هم گفت ببین خیالی نیست که سه تا کوکا کولا یا فانتاکه ببری یه دونه مفتکی بهت می دهند یه لحظه جا خوردم  باورم نمی شد ولی مجبور بودم باور کنم خلاصه از تبلیغات روی ورزشگاه ها و کارتونها و ... که بگذرم یه عکسی دیدم که ظاهرا مال وبلاگی بود شاید هم مال یک نشریه، صاحب عکس را می شناختم   او هم بله تبلیغ کوکا کولا می کرد عکس زیبایی بود وبالایش نوشته بود خوش تیپ ها بنوشند. بگذریم، آخر تا کی قرار است ما نقش آدم های نفهم را بازی کنیم ما ایرانی ها که آدم های باهوشی هستیم.



نویسنده : h.m » ساعت 8:0 عصر روز چهارشنبه 86 خرداد 16


سلام این مطلب را توی وبلاگ استاد عزیزم که با وجودی که دیگر چند سالی است شاگردش نیستم ولی هنوز خیلی ازحرف هایش را که برایم مثل طلا است به یاد دارم بود و این مطلب را به هر بهونه ای که دوست دارید(از سال روز فتح خرمشهر گرفته تا دل گرقتگی خودم یا پاچه خواری یا ...) از ایشون براتون اوردم.

پنجشنبه نوزدهم بهمن 1385

حسن کچل

سلام

کجایید؟

دارم از خستگی می میرم.

یکی نیست خستگی منو در کنه؟

تو جبهه که بودیم  اینجوری بود.

یکی می گفت :

کجایید؟

یکی نیسست خستگی منو در کنه؟

اونوقت  یکی  می گفت:

من خستگیت رو در می کنم.

بعد   شونهام رو ماساژ می داد و اروم یه جک می گفت.

 

0 حسن کچل بعد از سالها  رفت  مو  توی سرش کاشت. اونوقت اسمش توی حج واجب در اومد0

 

اهای......کجایید؟

یکی نیست خستگی منو در کنه؟

نوشته شده توسط شیخ عبدالله نبوی در 23:40 | 19 نظر | لینک به این مطلب

 



نویسنده : h.m » ساعت 8:30 عصر روز پنج شنبه 86 خرداد 3


معمولا ما ها تخصصمان یک رشته ای و یا خیلی این کاره باز باشیم تو چند تا رشته است و برای انجام سایر نیازهایمان به کمک دیگران نیاز مبرمی داریم، خیلی از ما ها تو یک بعد یا چند بعد سررشته داریم و  کامل کامل نیستیم واقعا هم سخته توی این زمونه.  شاید تعجب کرده باشید که چرا می گویم سخته، این که محال است، شاید هم حق با شما باشد اما من دیدم کسانی را که در رشته های زیادی این کاره اند و توی خیلی ازکارهای دیگه هم یه دستی برده اند،خیلی از ماها کاریکاتوری بزرگ می شویم مثلا یا دماغمان بزرگ است یا دستمان و یا...  .اما کم کسی هست که جامع همه باشد مثلا همین امروز ما کمی در خانه مان بنایی داشتیم من وقتی می خواستم دیوار را با تیشه خراب کنم اولا این که زیاد در دیوار تغییر خاصی نمی آمد عرقم هم درآمد از نفس افتادم دستم هم درد گرفت. ولی پدرم دو تا تیشه که می زد اون هم یه دستی و بدون خم شدن دیوار می ریخت. (که کلی هم خجالت کشیدک واز خودم هم بدم اومد)، ولی پدرم یکsms  هم نمی تواندبزند و یا کامپیوتر را خاموش کند ولی مرد خانه و زندگی وسختی است همه ما ها را می گرداند و اداره می کند که این هم من تویش تک چرخ می زنم. می خواهم بگویم کاش حواسمون جمع باشه مثلا خودم این که دائم تو کتاب غوطه می خورم و پای رایانه تلپم حواسم هم باشد که همه زندگی این چیزها نیست و این جور که معلومه خدا از آدمای مرد بیشتر خوشش می آید تا متخصص وبلاگ نویسی.



نویسنده : h.m » ساعت 4:12 عصر روز چهارشنبه 86 خرداد 2


می گویند که روزگاری در دهی مردمانش چنان پاک و پاکدامن بودند، که هر چه دشمنان آن موقع می خواستند در پیران وجوانان نفوذ کنند نمی توانستند خلاصه کلی اتاق فکر تشکیل می دهند که چه کنند و چه نکنند که آخر پیری با ریش های سفید پیشنهاد می دهد که در روز جمعه مردمان که به نماز جمعه می آیند همه با خود تخم مرغی بیاورند و در ورود به مصلی در سبدی گذاشته و وقتی که نماز تمام شد تخم مرغ ها را به خانه برند ونهار خود را تخم مرغ برگذینند. چنین شدومردم چنین کردند و از فردای آن روز کم کم ماهواره ها به پشت بام ها راه پیدا کرد، پاچه های زنان ودختران ورمالیده شد، سرچ گوگل کلماتش تغییراتی کرد، مردم بداخلاق و بد خواه هم شدند، خلاصه اونی که ما می گیم تهاجم فرهنگی به سرعت اون جا نفوذ کرد چیزی هم نگذشت که استعمار حمله کرد و اون روستا که سالیان سال مستقل و آزاد بود را استعمار کرد، بعدها که نخبگان مذهبی ده به خود اومدند که چه بر سر شان اومده و ما خواب بودیم، کلی جلسه گرفتند فکر کردند تا این که فهمیدند گیر کار از کجا بوده و چنان برسر خود کوبیدند که گویند برخی تا دقایقی از هوش رفتند. آری گیر کار در همان تخم مرغ ها بود که قاتی شده بود و یکی بزرگ و دیگری کوچک با خود برده بود به اصطلاح مال حرام وارد زندگیشان شده بود.

این ماجرا چه واقعی باشد چه نباشد حقیقتی در خود دارد. می دونید چی شد که این به ذهنم خورد از امروز که بنزین گرون شده و به تابع آن همه چیز، انگار همه با هم دشمن شده اند همان راننده تاکسی که تا دیروز با خنده ای ولو به تعارف می گفت قابل ندارد امروز می گوید 75تومان بده و وقتی 100 تومانی می دهی می گوید پول خرد ندارم بقیه بدهم و تو می دانی که دارد.  تاکسی مثال است همه جا داردچنین می شود. خدا رحم کند بعدش را که نمی دانم کی می شود که ما به خود بیاییم راستی هیچ گاه یادتان نرود امام حسین(علیه سلام) را همان مسلمانان نماز شب خوان و قرآن خوان کشتند منتها فرقی که با یاران ابا عبدالله داشند این بود که در حرف خود امام می بینیم که (به مضمون) دیگر سخن حق در دل های شما راه ندارد، که شکم هایتان از حرام پر شده.



نویسنده : h.m » ساعت 8:59 عصر روز سه شنبه 86 خرداد 1


خوبید، بعد از مدتها فرصت کردم که بیایم. یه چرخی زدم تو بعضی وبلاگ ها،تا که به جواب های مسابقه نامه میترا  وبلاگ مادر نگران رسیدم.با خود می گفتم راستی انگار ما فراموش کرده ایم که قبل از اینکه هر کاره ای باشیم یا هر عقیده ای داشته باشیم واینکه عاشق باشیم یا پلیس باشیم یا یک هنرمند یا یک آدم فهمیده در مورد بعضی چیزهای خاص‏‎،‏‎‎ یک مادر یا پدر یا خواهر یا اصلا هم حجره ای، هم خوابگاهی  یا پسر بابایمان هستیم، یا اینکه یک همکار هستیم و... به نظرشما عجیب نیست زمانه چه قدر ما را خود خواه کرده که همه اش خودمان را  می خواهیم نمایش دهیم.  یک مادر نگران نمی خواهم اصلا این وبلاگ را تعریف یا نقد کنم چون اصلا درست تویش نگشته ام اما خوشم اومد. من خودم بچه بابایم هستم بچه مادرم هستم. یک دوست هستم یک هم کلاسی هستم خلاصه خیلی چیزهای دیگه که به درازا می کشد.

 کاش توی این زمونه همدیگر را فراموش نکنیم و این که گرونی و اوضاع خراب اجتماعی واعصاب خوردی هیچ توجیهی برای این که عزیزانت را فراموش کنی نیست.

سبز باشید.



نویسنده : h.m » ساعت 2:3 عصر روز سه شنبه 86 خرداد 1

<      1   2   3   4   5