من فرمانده سپاه حضرتم
چند وقت بیش به یکی از رفیقام که خیلی هم دوستش دارم گفتم برام خاطراتت را بنویس البته فقط در دهه اول محرم.
البته او با چند نفر دیگر جهت تبلیغ به یکی از شهرهستان ها رفته بودندخب این ها مقدمه. اما در خاطرات هر روزش زیارت عاشورا و دعای عهدش ترک نشده بود من هم در فکر فرو رفتم و با خود گفتم خبمن هم از این به بعد شروع می کنم تا از مهدی یاوران شوم.
روز اول با اینکه خیلی خسته بودم شروع کردم ه خواندن چند خط نگذشته بود که رسیدم به نام خاص حضرت که باید بلند می شدم اصلا حسش نبود که بایستم یه تکان مختصری فقط به خود دادم ادامه دادم،
خلاصه هر روزبرای یک ایستادن یک ثانیه ای یه جوری بانبول در آوردم.
چرا سردردتان بیاورم می خواستم اعلام کنم که تقریبا تا 35 روز دیگر من هم یکی از کسانی هستم که وقتی امام زمان ظهور کردند در رکاب ایشان در همه عرصه ها حضور دارم.
فقط کاش تا قبل از 35 روز ظهور نکنند که خدای ناکرده من جزء یاران نباشم وحضرت تنها بماند!!!!!!!!!!!!!
سلام امروز عصر داشتم کارتون زرو را می دیدم شاید خیلی مسخره اشد که بیایم در مورد کارتنی در وبلاگی بنویسم اما این مسخرگی را اصلا حس نمی کنم پس شما ه اگر حس مشترک دارید با من ادامه دهید.
در مورد شخصیت زرو یک کم فکر کنید یک آدم بیکار و ول و خاکی و صمیمی که در متن جامعه اش حضور دارد از قضا هرکجا که قرار است اتفاقی بیفتد یعنی حقی ناحق شود سبز هم شودخواه از جانب مردم باشد یعنی دزد ها وراهزن ها خواه حکومت و جور و در عین حال با مردم زندگی می کند وحتی یکی از فرمانده های نظامی به او علاقه و اطمینان دارد(اسمش را نمی تونم بنویسم یه چیزی تو مایه گروهبان گارسیه)
انگار که این جوان هیچ آینده ای ندارد و اصلا دنبال وام وشغل و این گونه مسایل نیست وحتی جانش هم مهم نیست برایش این که چه هدفی دارد معلوم است اما این که چرا و چگونه این هدف بدست آورده نمیدانم(یاد مرحوم عبید زاکانی بخیر)
چیزی که عجیب است این که مردم اصلا دوستنش ندارند یعنی مردم جامعه او را با این همه فداکاری نقطه اتکایی نمی دانند تا در مشکلات بگویند کاش الان اینجا بود بلکه با این همه ظلم دربار باز هم دلشان روبه آنها ست ولی زرو اصلا اهمیت ندارد برایش که دیگران چه فکر میکنند باز هم آنها را کمک می کنند و نمی گذارد که حقی ناحق شود انگار که خودش را وقف نظام وقت کرده باشد. شاید بد نباشد من هم بازبان نفهمی وکودکانه ام یادی از این همه زورویی که در اطراف وکنارمان هستند و بدون سر وصدا و کارها را وحل و فصل می کنند و حتی بدون این که آرمی حک کنند نزاجا و ناجا وندسا وغیره ولش کن چه حرفیه
راستی داشتم می گفتم امشب مسواک یادتو نرود نوشابه هم نخورید برای دندانها ومعده تان ضرر دارد خدای ناکرده مریض می شود تن شما سلامت.
بعضی وقت ها که تریپ روشنفکریم گل می کند می گویم بهتر است این قسمت اول وبلاگ
را که نوشته ام اگر بخواهم خودم را معرفی کنم را عوض کنم و به جای آن نوشته توپ ادبی یا اینکه من فلانی از فلانستام و از رنگ صورتی خوشم می آید و این قدرخر خونی کرده ام خیلی آدم با کلاس وفهمیده ای هستم واز این همه بی فرهنگی و بی صداقتی رنج می برم یا من فلان ومن فلان
اما نمی دانم چه می شود هر چه فکر می کنم می بینم آخر من که جز این نیستم غلام حسین و جز این چگونه افتخار کنم ولو ظاهری و کاش غلامش بمانم
×××
رفت بازار برده فروشها از هیکل یکیشون خوشش اومد گفت اسمت چیه گفت هر چی تو بگی گفت چه کار بلدی گفت هر کار تو بگی وهمین طور ادامه دادو البته من اینجوری نیستم بلکه اینجوری هستم که طرف کیفش را زدند به نوکرش گفت بدو بگیرش دوید ونرسید گفت چرا نرسیدی بهش گفت ارباب اون به خاطر خودش می دوید من به خاطرتو ارباب گفت خب تو که مال منی
حرف زدن بسه این هم شده تریپی ها....
سلام خوبید می گم راستی تا کنون شده، بنشینید گوشه ای و با خودتان فکر کنید که از این به بعد من چه جوری باشم و به صورت مصداقی برای تک تک رفتارهایتان اسلوب مشخص کنید تا وقتی که پای عمل پیش می آید، بدون درنگ، یا ازآن کار فرار کنید یا با میل و رغبت انجامش دهید و شاید هم از اون دسته هستیدکه وقتی موقعییتش پیش بیاید فکر می کنید و معمولا ممکن است کلی مصلحت سنجی(نخوانید منفعت طلبی) را مد نظر قرار دهید و اقبال یا ادبار نشان بدهید و شاید هم ترجیح بدهید کلا بی خیالی و ولش کن و کی حال داره و بابا وقت گیر اوردی و هر چه باداباد و برو عشقت را بکن و ازاین حرفها؛ یا شاید هم هر روحیه دیگری.
ولی اگر به من بگویند یک کدوم را انتخاب کن می گویم اولی هر چند شعار داده ام و اینجوری نیستم،وغالبا این جور آدم ها کسانی هستند که یک دایره قرمز دور خود کشیده اند منظورم اصلا خاص عرفا نیست نه ولی یعنی این که اگر می خواهد چنین آدمی مردم آزاری هم بکند مثلا به ناموس مردم کاری ندارد هر چند برای هدفش هم مجبور باشد کاری کند ولی بی خیال می شه چون نمی تونه. همون خط قرمزست که می گم .
اگه بخواهم مثال بیارم وتوضیح بدهم خیلی طولانی میشه خودتون فکر کنید. فکر کنم خدا هم از این گروه خیلی خوشش می آید.
ای جماعت چطوره
حالاتتون
قربون اون فهم و
کمالاتتون
گردنتون پیش کسی
خم نشه
از سر بنده سایتون
کم نشه
راز و نیاز زندگی
تون ، درست
حساب کتاب زندگی
تون درست
بازیه هوا دلم
گرفته امروز
جون شما دلم گرفته
امروز
راست و حسینی ش
نمی دونم چرا
بینی و بینیش نمی
دونم چرا
فرقی نداره دیگه
شهر و روستا
حال نمیدن مثل
قدیما دوستا
شاپرکا به نیش
مجهز شدن
غریب گزا هم آشنا گز
شدن
شعرم اگه سست و
شکسته بسته است
سرزنشم نکن ، دلم
شکسته بسته است
آدم دل شکسته بهش
حرج نیست
شعر شکسته بسته
بهش حرج نیست
تا که بیفته
دندونای شیری
روی سرت میشینه
برف پیری
کمیسون مرگ می شه
تشکیل
درو میشن بزرگ
ترای فامیل
یه دفعه هم کلاسیا
پیر می شن
هم بازیا پیرو
زمین گیر می شن
رمق نمونده تا
بریم صبح زود
پیاده تا امام
زاده داوود
گذشت دوره ای که
ما یکی بود
خدا و عشق آدما
یکی بود
تو کوچه های غربی
صناعت
عشق و گرفتن از
شما، جماعت
درسته دیگه توی
شهر ما نیست
دلی که مثل کاروان
سرا نیست
یه چیز می گم
ایشالا دل خور نشین
قربون اون دلای تک
سرنشین
شهر بدون مرد شهر
درده
قربون شکل ماه هر
چی مرده
مردای ده ، مردای
کاه و گندم
مردای ده مردای
خوان هشتم
مردای پشت کوه،
مثل خورشید
تو دلشون هزار جام
جمشید
کیسه چیق ها به پر
شالشون
لشکر بچه ها به
دنبال شون
بیل و کلنگ شون
همیشه برّاق
قلیون شون به راه
، دماغ شون چاق
صبح سحر پا می شن
از رختخواب
یکسره رو پان تا
غروب آفتاب
چارتای رستمن به
قد و قامت
هیکل شون توپ ، تن
شون سلامت
غبار اگر نشسته رو
کلاشون
نبوده غیر گرده ی
گلاشون
کلام شون دعا ،
دعاشون روا
سلام و نون وعشق
شون بی ریا
مردای ناز دار ،
همه اهل شهرن
با خودشون هم این
قبیله قهرن
مردای اخم و طعنه
بی دلیل
مردای سر شکسته زن
ذلیل
مردای دکترای حل
جدول
مردای نق نقوی لوس
تنبل
لعنت و نفرین می
کنن به جاده
اگر برن چار تا
قدم پیاده
مردای خواب تو
ساعت اداری
تازه دو ساعتم
اضافه کاری
توی رگاشون می کشه
تنوره
تری گلیسیرید و
قند و اوره
انگار آتیش گرفته
ترمه هاشون
همیشه تو همه
سگرمه هاشون
به زیر دست ، ترشی
و عبوسی
به منشی اداره
چاپلوسی
برای جستن از مظان
شک ها
دایره المعارف کلک
ها
پیش هم ازعاطفه دم
میزنن
پشت سر اما واسه
هم میزنن
این جا فقط مهم،
مقام و پسته!
مردای شهری کارشون
درسته!
مشدی حسن چای و
سماورت کو؟
سینی با قالی و
گلپرت کو؟
ای به فدای ریخت و
شکل و تیپت
بوی چپق نمی ده
عطر پیپت
مشدی حسن قربون
میز فایلت
قربون زنگ گوشی
موبایلت
اون که دهاتی و
نجیبه مشدی!
میون شهریا غریبه
مشدی!
قدیم ترا قاتله هم
صفت داشت
دزد سر گردنه
معرفت داشت
اون زمونا که نقل
تربیت بود
آدم کشی یه جور
معصیت بود
معنی نداره توی
عصر سی دی
بزرگ و کوچیکی و
ریش سفیدی
تقی به فکر رونق
نقی نیست
کسی به فکر نفع ما
بقی نیست
مقاله ها پشت هم
اندازیه
جناح و باند و حزب
و خط بازیه
بس که به هر طرف ستادمون
رفت
صراط مستقیم
یادمون رفت
ارزش مون به طول و
عرض میزه
چقدر میز و صندلی
عزیزه
تموم فکر و ذکرمون
همینه
که هیشکی پشت
میزمون نشینه
اونا که مرد و زن
دعا گوشون بود
میز ریاست سر
زانوشون بود
بیا بشین که میز
اگه وفا داشت
وفا به صاحبان قبل
ما داشت
قدیم که نرخ ها به
طالبش بود
ارزش صندلی به
صاحبش بود
فقیه اگر بالای
منبر می شست
جوون سه چار پله
پایین تر می شست
معنی شأن و رتبه
یادشون بود
حرمت مردم به
سوادشون بود
روی لبت خوبه تبسم
باشه
دفتر کارت دل مردم
باشه
مردا بدون میز هم
عزیزن
رفوزه ها همیشه
پشت میزن
خلاصه قصه اون قدر
درامه
که ایدز ، پیش
دردمون زکامه
فتنه و دعوا سر
نونه مشدی
دوره آخر الزمونه
مشدی
جسارتاً شعرم اگه
غمین بود
به قول خواجه
خاطرم حزین بود
دعا کنید که
حالمون خوب بشه
یک غول بی شاخ و دم تمام عیار با ظاهری کاملا زشت و وحشتناک وسیاه با چشم های خون گرفته را تا کنون دیده اید اصلا تا حالا با یک غول کی زندگی کرده که بدونه چه جوریه وچه خلقی داره؟
***
تا وقی که نمی شناسندت که تویی که این مطالب را می نویسی چه کسی هستی شاید خیلی راحت تر باشی در نوشتن در حرف زدن و دیگر قالبها دست و پاگیر نشوند خودت بمونی وحرف دلت و و حرفت و هر کی که حال خوندن داشته بشه...
***
این روزها آدم ها رنگ عوض کرده اند همه... خواستم شروع کنم بد وبیراه به این وان نثار کردن که چرا این همه دنیا این جوریه دریغ از یه ذره صداقت ومشتی بودن یه دفعه چشمم به خودم افتاد از ترس کلی جا خورده بودم آره من همونی بودم که کلی شب قدر زار زدم که می خواهم آدم بشم و الان یک غول به تمام عیارم جرا غول چرا شتر گاو پلنگ نه چرا خفاش شب نه نمی دانم این هم سوال است که به ذهنت می آید آخر وقتی کسی شکلی داشت می پرسند چرا این شکلی هستی
نمی دانم با یک ادم شعر دوست که شعر و ادب نان وآبش نشده باشد چه قدر روبرو شده اید. در این زمونه که اکثرما ها دنبال یک لقمه نان یا بهتر بگویم خر خویش هستیم بعضی آدم ها هم هستند که از شعر شنیدن لذت می برند و تمامی خستگی روزانه خویش را از یاد می برند
هر چند از اون پدر بزرگ های قدیمی که کنار قرآنشان حافظ وسعدی ومولانا بود دیگر کمتر خبر است ولی هنوز هستد کسانی که می نشیندد کنار زاینده رود وسرود های جدید خویش را به هم هدیه می کنند یکی از غصه خویش می گوید ویکی آن قدر در این هیاهو واپس افتاده که گریه همگان را در میاورد شعر نو و عروضی ندارد هر کس هدیه ای برای جمع دارد
این شعر سروده استاد رضا امیر خانی است که با تلخیص بخش آخرش را برایتان می آورم. برای سلامتی امام زمان صلوات.
پاداش عمری عاشقی آیا چنین است؟
آقا دل مردم دل مردم غمین است
آقا دل مردم دل مردم غمین است
اینک زمان وصل مرد واپسین است
دستی به تیغ منتقم بفشاری وبعد
بغضت به خشم خویستن بسپاری وبعد
دستی به کعبه گیری و در عشق بازی
از سینه بشکوه خود فریاد سازی:
”هان یا لثارات الحسین از جای خیزید
نفس پلشت خود به زیر پای ریزید
ای امت وامانده بیکس نوز زاری؟
تا کی خمودن در لباس سوگواری“
دیگر نه هنگام صبوری و درنگ است
تکلیف بر هر مستطیع شیعه جنگ است
هر سال ما را جنگ عام الفیل کرده است
اشک محمد(ص) دشت ما را نیل کرده است
گویا عصای موسوی هم خوش نشین است
موسی دل مردم دل مردم غمین است.